ثمره عشقمون نیکا ثمره عشقمون نیکا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره
ثمره عشقمون نویان ثمره عشقمون نویان ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
پیمان عشقمونپیمان عشقمون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

نیکا و نویان جوجه های نارنجی ما

نیکا 83(مهمونی)

22 ماهگیت مبارک عزیزم   بزرگتر شدنت رو به چشم نظاره گر هستم اما   به دلم باورش برایم سخت است هفته گذشته 3 شنبه هوا خیلی خوب و بهاری بود برای همین با دخملی تصمیم گرفتم برای اولین بار بدون ماشین و با وسایل نقلیه عمومی برم خونه خاله جون برای همین با خاله هماهنگ کردم و اونم گفت تا 12 میرم و کیانا رو از مهد میارم زودی بیاین که منتظریم دوست داشتم بدون داود بیرون رفتن رو یه بار هم که شده تجربه کنیم و ببینم مامانهای دیگه چطوری با بچه هاشون تنها بیرون میرم .خداروشکر توی تاکسی و اتوبوس اصلا اذیت نکردی و تو اتوبوس کلی ذوق میکردی و همش میگفتی اتوبوس اتوبوس موقع کارت کشیدن و پول دادن هم شما همش میخو...
15 ارديبهشت 1392

نیکا 82 (روز مادر)

مادر عزیزم پیشاپیش    روزت مبارک   ا مسال دومین سالیه که خودم هم لقب زیباترین واژه هستی رو تونستم از خدای مهربون هدیه بگیرم دختر عزیزم مقام مادر بسیار بالاتر و با ارزش تر از اینهاست مادر در واژه بسیار راحت گفته میشه اما در عملللللللللللللللللللل خیلی خیلی مقام بالایی هست دخترم هیچ وقت هیچ وقت دل مادرتو نشکون نمیدونی من تا خودم مادر نشدم اسم زیبای مادرم رو درک نکردم الان که خودم مادر هستم میفههمم که چروک های دست لطیف مادرم همش و همش به خاطر خون دل خوردن برای بزرگ شدن ما بوده الان که مادر شدم معنی دل دلواپس مادرم رو وقتی ثانیه ای دیر به خونه میرسیدم رو میفههم. دخترم : برگ گلم توی دنی...
11 ارديبهشت 1392

نیکا 82(چکاب سالیانه)

چند وقتی بود که هر جا میرفتیم یا هر کسی ما رو میدید اولین چیزی که با دیدن نیکا بهم میگفتن این بود که وای دخملتون چه قدرریزه میزس.اینقدر این حرفها تکرار شد تا به این نتیجه رسیدم که بعد 5 ماه که اخرین بار پیش دکتر مشهدت چکاب شدی و گفتش که چیزی نیست باز گفتم ببرمت چکاب تا بابت رشدت خیالم راحت باشه. دکتر تهرانت که وقتی دنیا اومدی پیشش میرفتیم آقای گرگانی بود که شانس من همون روز رفته بود امریکا و جانشینش اقای قاضی حسینی بودن که البته همه ازش راضی بودن.نوبت گرفتم و رفتیم آقای فوق العاده مهربون و مودبی بودن و برای شنیدن حرفهام کلی وقت گذاشتن اما نیکا خانم طبق معمول با دست زدن اقای دکتر بهش جیغش رفت هوا و کلی گریه کرد. آقای دکتر گفتن اول پس...
8 ارديبهشت 1392

نیکا 80

بعد از اینکه از مسافرت برگشتیم حالا نوبت دید و بازدید نوروزی بود که به اتفاق نیکا خانم بریم که امسال با وجود اینکه شما خیلی شیطون شدی این مرحله از به جا اوردن سنت ما کار خیلی سختی بود . جمعه هفته پیش رفتیم خونه خاله جون سمیرا که تا رفتیم و چشم شما به کیانا کوچولو افتاد شروع کردین به شیطنت و همش شیرینی وشکلات ها رو حیفو میل میکردین تو این هفته پر ماجرا من بیچاره که چیزی از مهمونی ها نمیفهمیدم چون همش باید شما رو کنترل میکردم توی 1 ماه اخیر علاقه فراوونی به شکلات پیدا کردی و کلی اعصا ب من سر همین قضیه داغونه سه شنب هم خونه عمه لیلا دعوت بودیم که همزمان شد با تولد دخمل عمه کوچکتر که به همین مناسبت یه کیک خریدیم و بردیم برای سان...
26 فروردين 1392

نیکا 22

                                           3 ماهگیت مبارک                 دخمل نازم امروز رفت تو 4 ماه و باورش برای ما سخته که 3 ماهه که یه خونواده کامل شدیم .خدارو شکر فردا هم باید ببریمت شنوایی سنجی گلم دیروز مامان جونم اینا به اتفاق بابا که از بیمارستان مرخص شدن همش یه شب اومدن  و دیروز رفتن و ما دوباره تنها شدیم صبح هم با هم رفتیم...
20 فروردين 1392

نیکا 21

این هم ماندانای خاله بزرگه که از نیکا 45 روز کوچیکتره این خوشملا دوقلوهای خاله هستن که 10 ماهشون هست هلنا و هلیا خوشمل  سلام خاله های گل نیکا.خوبید؟ یه عالمه حرف هست اما کو وقت که بتونم یه دل سیر حرف بزنم و یه عالمه عکس بزارم این هفته سرم خیلی شلوق بود اخه مامان جون خودم برای عمل دیسکشون اومدن مشهد و یکشنیه خداروشکر عمل شدن و غردا مرخص میشن .الهی خدا به برکت وجود امام هشتم و در آستانه میلاد امام رضا همه مریضارو شفا بده و اما از احوالات دخملی براتون بگم .دیگه چیزی به پایان 3 ماهگی نیکا نمونده کارهایی که تو این چند روز یاد گرفته اینکه از روی بالشتش سر میخوره و یه کوچولو میچرخه با خودش صدا میده و بازی میکنه و عادت بد د...
20 فروردين 1392

نیکا 23

                                                                                            روز جهانی کودک مبارک  این متن مسابقه روز جهانی کودک هست برای دخترم نیکا:   فرشته آسم...
20 فروردين 1392

نیکا 79(روزانه های من و دخملی)

امروز صبح وقتی با نیکا جونم از خواب بیدار شدیم تا ساعت 11 کارهای روزانمون تموم شد و دیدم که بله هوا خیلی عالیه و چی بهتر از اینکه با دخملی بریم پارک و یه خورده هوا بخوریم طبق معمول نیکا سر لباس پوشیدن کلی منو اذیت کرد و تا لخت میشد فرار میکرد و اینقدر دست به اون ناف بیچاره میزنی تا متورم میشه بعد گریه میکنی بعد از یه نبرد طولانی با دخملی بلاخره حاضر شدیم و با کالسکه خانمی به سوی پارک حرکت کردیم طبق معمول کلی هم خوراکی خریدیم که خانمی یهو دیدم صدای گریه اش بلند شده که دیدم بله.... بستنی ها رو رو لباست ریختی خلاصه با همون آب معدنی  که داشتی شستمت و رسیدیم پارک الهی فدات بشم که تا از دور پارک رو میبینی شروع میکنی به جیغ ز...
19 فروردين 1392