ثمره عشقمون نیکا ثمره عشقمون نیکا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
ثمره عشقمون نویان ثمره عشقمون نویان ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره
پیمان عشقمونپیمان عشقمون، تا این لحظه: 15 سال و 13 روز سن داره

نیکا و نویان جوجه های نارنجی ما

نیکا 113(یه قرار وبلاگی)

1393/2/28 14:11
نویسنده : مامان سمانه
1,211 بازدید
اشتراک گذاری

روز 5 شنبه 18 اردیبهشت خاله آناهیتا مامان آرمیتا کوچولو زحمت کشیدن و چند تا از بچه های وبلاگی رو خونشون دعوت کردن

وقنی به نیکا گفتم کلی ذوق کردو همش فکر میکرد بازم تولد ارمیتاس و همش میگفت کادو ببرم

چون دعوت خاله یکم یهویی بود و منم اصلا فرصت نکرده بودم برم آرایشگاه به هوای اینکه بابا جون هم هست برای 5 شنبه دعوت خاله رو ok  کردم

در کمال ناباوری بابا جون گفتن که از 10 تا 2 باید بره شرکت وایییی کلی عصبانی شدم آخه نویان میشد ببرم خونه مامانی اما هر دوتاشون رو نمیشد بزارم اونجا

در ثانی نیکا هم باید خواب عصرش رو میکرد

نویان رو که بردم خونه مامانی وقتی نیکا رو هم حمام کردم ناهارش رو دادم و اقدام به یه کار خطرناک کردم نیکا رو خوابوندم و به بابا گفتم من میرم و سعی کن زود بیای

به همسایه بالایی هم سپردم بره هی نیکار و سر بزنه

وای خدا میدونه تا برسم اونجا از دلشوره نمیتونستم راه برم

خلاصه به محض اینکه رسیدم بابا زنگ زد که رسیده و نیکا هم خواب عمیقه

خلاصه با خیال راحت به کارم رسیدم اما تا برسم خونه ساعت 5 شده بود و تا حاضر شدیم و نیکا یه هدیه ناقابل برای دوستش خرید ساعت شد 6 عصر

خدا رحم کرد که همسایه بودیم وگرنه تا 8 هم نمیرسیدم

دختر گلم تا رسیدیم کادوشو به خاله داد و گفت بیا این برا ی تو

وقتی رسیدیم اولش غریبی میکردی و مشغول خوردن شدی

اما کم کم یخت باز شد و شروع کردی به شیطونی

اتاق آرمیتا رو که ترکونیدین یه لحظه با هم دوست بودین و یه لحظه کتک کاری داشتین

دست خاله درد نکنه با اینکه عصرونه خوشمزه ای درست کرده بودن اما شما فقط دو تا گاز سمبوسه  خوردی و همش حواست به بازی بود منم راحتت گذاشتم

خیلی بهت خوش گذشت

خاله جون زحمت کشیدن و کیک هم درست کردن که اونم شماها ترکوندین عزیزم

دوستهایی که اونجا پیدا کردی بنیتا و ستایش بود که آرمیتا و آوا رو از قبل میشناختی

اینجا تازه رسیده بودی و خجالت میکشیدی بری پیش نینی ها

 

وقتی همه مشغول کیک بازی بودن شما از فرصت استفاده کردی و سه چرخه بازی میکری

اینم مراسم انگشت زنون

اینجا نمیدونم چرا همش دوست داشتی تو اتاق تنها باشی  هر کارت کردم میگفتی برو میخوام نقاشی کنم

اتاق آرمیتا منفجر شد

مشغول شیطونی رو مبل های خاله بودین

دست خاله جون درد نکنه روز خیلی خوبی رو برامون رقم زد و کلی به نیکا خوش گذشت

چون اونجا هیچی نخوردی همینکه رسیدیم خونه از گشنگی نمیدونستی چکار کنی و قتی شامت رو خوردی تازه هوس حمام به سرت زد و همرا بابا از ساعت 11 تا 12 شب تو حمام بازی کردی و وقتی اومدی بیرون از خستگی تو تختت غش کردی

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

✿ آناهیتا مامانیه آرمیتا ✿
5 خرداد 93 14:29
چه جالب پستهای آخرمون شبیه هم هستش وااای خداچه تیپی زدن این خواهروبرادرمخصوصااون شازده که کلی عاشق لباسش شدم خیلی بده که بچه هاتوی سفرمریض میشن ، ایشالا همیشه به سفروخوشی البته بدو ن مریضی
مامان سمانه
پاسخ
ممنونم عزیزمممممممممممممممممممم خیلی اذیت شدیم