نیکا 115(شمال 2)

نیکای گلم  35 ماهگیت مبارک

نویان عزیزم 5 ماهگیت مبارک

از 2 هفته قبل از تعطیلات هی از بابا میپرسیدم برنامت برای  تعطیلات چیه هی

میگفت معلوم نیست معلوم نیست

بعد از مسافرتی که به رامسر داشتیم و موقع برگشتن مریضی بدی که شما دو تا

گرفتین گفتم دیگه با بچه مسافرت نمیرم اما زهی خیل باطل

شما گوش ندین ما از این حرفها زیاد میزنیم

روز 4 شنبه بعد از اینکه صبحانه خوردیم بابا داود یهو گفت تا من میرم ماشین رو

تمیزمیکنم حاضر بشین میریم شمال پیش دوستام

هر چی من گفتن داود بیخیال گفت بیا بریم خوش میگذره ما هم که پایه سفر تو 1

ساعت آماده شدیم و البته با مامانی و بابایی نیکا رفتیم شمال

خدایا ساعت 12 ظهر راه افتادیم از خود فیروز کوه تا ساری همش بارون و رعدو

برق بود وترافیک وحشتناک شمال ساعت 10.5 شب رسیدیم ساری

همون روز هم از صبح بارون اومده بوده تا شب همه جا رو داغون کرده بود

نیکا اخری ها دیگه عصبی شده بود و تو ماشین بهانه میگرفت و نویان عسلم هم چون

اون روز نتونسته بود غلت بزنه کلافه بود

اینقدر دیر رسیدیم که بر خلاف میلمون که قرار بود با داود هتل بریم نشد و رفتیم خونه

خاله بابا داود

به محض اینکه رسیدیم نویان رو گذاشتیم رو زمین تند تند غلت میزد الهی فداش بشم

نیکا که از خستگی بیهوش شد و خوابید

فرداش هم نویان پیش مامانی گذاشتیم و 3 تایی از صبح رفتیم پیش دوست بابا و

عصرش هم رفتیم بازار و شبش هم دریا البته دیگه دریا شما رو نبردیم و من و داود

بالاخره بعد از سالی تنهایی رفتیم دریا و با اینکه خوش گذشت اما همش یاد شماها بودیم

با اینکه 2 روزه رفتیم اما خوش گذشت و ما پرو تر از این حرفها هستیم دوباره این

هفته هم میریم شمال چون مامان و بابای خودم همراه خاله جون مژگان ویلا گرفتن و

ما هم 4 روزی میریم پیششون

روز جمعه هم قبل از طوفان برگشتیم اما خدارو شکر به ترافیک نخوردیم

قبل از رفتنم باید اول کارهای تولد شما گل دختری رو انجام بدم

خدا رو شکر لباست حاضر شده و فردا میگیرمش

 ایشالا یه تولد کوچیک احتمالا با دوستهایی وبلاگی برات تو قصر بازی بگیرم عزیزم

پسر گلم نویان کامل و به طور مرتب غلت میزنه و به طور چند ثانیه هم میشینه

خدا رو شکر عین نیکا خوش خنده است و اذیتی نداره

وقتهایی که ما غذا میخوریم آب دهنت راه میگیره عزیزم و منم یه کوچولو بهت میدم

چنان ملچ و ملوچ میکنی شیمکوی من

از خواهری بگم که خدا رو شکر نسبت به اوایل  حساسیتهاش کمتر شده اما اگه کسی

به نویان توجه نشون بده بازم داداشی بیچاره کتک میخوره

دخترم روزی که رفتیم بازار ساری کلی باز لوس بابا شدی و واسه خودت خرید کردی

و برای خرید یه چتر همه جا رو گشتیم

دیروز از ظهر هم رفتیم خونه عمه لیلا و کلی با ساناز و الناز بازی کردی و بهت

خوش گذشت

ایندفعه نشد از مسافرتمون عکس خوبی بگیرم برای همون اصلا از مسافرت عکس ندارم

نیکا و ساناز و نویان

عاشق تراس عمه هستی و ول کنش نمیشی

پسرم این حالتو خیلی دوست داری

دیگه خود کفا شدی و مستقل عاشق شیر خشکی و منم که از خدا خواسته

نیکا با چترش

اولین جغجغه گرفتن نویان در 4 ماهگیش

پسر خوشگلم بغل خواهری نازش

نویان گلم خوش خنده مامان

عشق مامان با اینکه خودت آی پد داری باز نمیدونم چرا دست از وسایل الناز برنمیداری

خدایا به خاطر داشتن این دو تا  فرشته کوچولو ازت ممنونم با اینکه خیلی دوران سختیه اما باز هم شکرت دوتا نینی خوشگل و سالم بهمون دادی و شوهری که عاشقشم ممنونم