نیکا 116(سفر شمال 3)
5 شنبه هفته پیش 21 خرداد طبق قرار قبلی با خانواده های 2 تاییمون راهی شمال
شدیم البته ما 5 شنبه باید میرفتیم که سالگرد شوهر خاله بابا بود و از شنبه دوتا خانواده
ها با هم و کنار هم ویلا گرفته بودن برای همین بابا گفت ما هم هم به مراسم میرسیم هم
خودمون ویلا میگیریم
5 شنبه رفتیم ساری خونه خاله بابا و و اونجا شلوغ بود و همه دختر خاله های بابا با
بچه هاشون بودن
شما هم که از خدا خواسته با نوه های خاله بابا که خیلی ازت بزرگترن بازی میکردی و
نویان هم دست همه میچرخید و قتی اونجا میریم من دیگه از نگهداشتن نویان راحت میشم
بعداز ظهر وقتی رفتیم سر خاک نیکا با تعجب اونجا رو نگاه میکرد و همش میگفت
مامان خاله افسانه چی شده
آخه داشتن گریه میکردن
بعد از مراسم هم رفتیم خونه و بابا با عمو حامد هماهنگ کرد و ویلا گرفت برای فردا
صبح که خودمون 4 تایی بریم
عصرش چون نخوابیده بودی اینقدر بهانه گرفتی که و قتی داشتی به لپ تاپ خاله
افسانه نگاه میکردی روی مبل نشسته خوابت برد
فرداش وقتی رسیدیم ویلا وسایل های لب دریا رو جمع کردیم و 4 تایی رفتیم لب دریا
هوا خیلی خوب بود ابری بود و خنک
نویان هم خدا رو شکر توی اون 2 ساعت کامل خوابید و ما هم 3 تایی کلی لب دریا
بهمون خوش گذشت
بعدش هم رفتیم و یلا دوش گرفتیم و رفتیم رستوران ناهار خوردیم
وقتی برگشتیم و یلا خنک خنک شدو همگی تا 7 شب تخت خوابیدیم
عصرش هم شما و بابا دوتایی رفتین بیرون خرید کردین و کلی بهتون دو تایی خوش
گذشته بود
شب وقتی میخواستیم بریم شام بخوریم برعکس ظهر نویان بیدار بود و برای غذا جیغ
می کشید عزیزم دیگه کم کم باید غذا خور بشه پسر مامان
شنبه ساعت 1 هم ویلا های دو تا مامانی ها رو تحویل گرفتیم و خاله مژگان هم همراه مامانی اومده بودن
اونجا اصلا اذیت نشدم
نیروی کمکی زیاد بود و هم نیکا هم نویان همش پیش مامانی ها و خاله جونشون بودن و من و بابا هم کلی جوونی کردیم
یکشنبه ساعت 7 شب هم برگشتیم تهران و شب نبکا و نویان تو ماشین که خوابیدن
وقتی اوردیمشون بالا هم خوابیدن تا صبح
خدا رو شکر این دفعه هم خیلی خوش گذشتو از همه بیشتر به دخملمون
دیروز هم لباس تولدت اماده شد و مثل یه تیکه ماه توی مزون میدرخشیدی همه قربونت
میرفتن ایشالا 5 شنبه هم میریم آتلیه سها
نیکا از خستگی نشسته خوابیده. این عکستو خیلی دوست دارم همه میگن مثل تابلو میمونه
نیکا و بابا در قهوه خونه
نیکا تو ویلا از دست داداشش اسباب بازیهاشو مثلا قایم کرده
نویان عزیزم چشمش به اسباب بازی های خواهرشه
دخملی کنار دریا
نویان جونم خوابش برده
این عکس خیلی افتضاح شد سر یه موضوعی داشتیم میخندیدم اما دلم خواست بزارمش
دخملی با اولین دوست پسرش محمد مهدی
کلی با هم بازی کردین و اسباب بازی بهم دادین
چقدر بوسیدن لبهای دخترم بهم انرژی میده
دختر عشق باباشه بابا عاشق کاراشه
بعد از اینکه از آب بازی برگشتیم یه دوش گرفتی و رفتیم ناهار خوردی حسابی خسته بودی اینطوری غش کردی
نویان مامان فدای خنده هات بشم
عسل مامان
اینجا هم وقتی بیدار شدی از ترس نویان جوجو رو برداشتی
پسملی حاضر شده بره رستوران برای شام
شیمکو اینقدر سر شام جیغ زدی که آخرش بهت یه کم سوپ دادیم
نیاسود مامان کالسکه رو ضبط کرده
پدر ودختر مشغول بازی
پدر وپسر
عزیز مامان دست از سر این الاکلنگ بر نمیداشتی
اصرار که با داداشم سوار بشم
دخملی منتطر غذاشه
نویان و سهیل دو تا پسمل خانواده
بازم دریا
اینجا هم با گریه اومدی تو اب
اینم یه عکس 4 نفره که افتضاح شد بس که شماها تکون میخورین
دخترم هیچی به اندازه بازی با تو بهم نمیچسبه
اینم نقاشی خونه که هی میگفتی بکش
قربون ژستت برم من
خدارو شکر ایندفعه خیلی خوش گذشت