نیکا ۱۲۳
نویانم هشت ماهگیت مبارک نفسم
دخترم عروسکم ۳۸ماهگیت مبارک
حدودا دو هفته ای هست که بعد از تولد آرمیتا جون اومدیم مسافرت پیش مامان و خاله ها
به شماها که خیلی خوش میگذره و اصلا دوست نداری برگردیم تهران
همش میگی به هواپیما بگو نیاد دنبالمون
خونه مامانی خوبه
الهی فدات بشم من که اینقدر زبون میریزی عزیزم
اینجا هر روز دختر خاله ها میان یا ما باهاشون میریم بیرون و کلی بهت خوش میگذره
خیلی پشیمون شدم که لپ تاب نیاوردم و این پست رو هم مجبوری دارم با آی پد جنابعالی میزارم
دیروز دوستهای وبلاگیمون خونه مامان سحر و بنیتا جون دعوت بودن و حیف شد که ما نبودیم
نویان جون در هفت ماه و نیمه شدنت چهار دست و پا میری و دست میگیری و بلند میشی
هر کس میبینتت عاشقت میشه و کلی قربونت میره تو هم که خوش خنده
خداروشکر تا الان مسافرت خوبی داشتیم فقط بدیش این بود که شماها تو تولد ماندانا جون چون تو باغ خاله جون بود سرما خوردین
ادامه در تهران:
بعد از بیست روز برگشتیم خونمون
من که اصلا حاضر نبودم برگردم چون اونجا واقعا راحت بودم
نویان جونم در 7.5 ماهگی شروع کرد به دست گرفتن به مبل و دیگه واسه خودش وای مای می ایسته و چهار دست و پا میره عین فرفره
خیلی شیطون شدی یعنی دیگه کل کار و زندگی تعطیل و همش باید دنبال نویان باشم
دقیقا از روزی هم که اومدیم اسهال شده و دکتر گفت چیزی نیست فقط لثه هاش ملتهب شده و تا امروز هم هنوز اسهالی
این ماه به خاطر اسهالش اصلا وزن نگرفته و هم به خاطر ورجه ورجه هات
خیلی بر عکس نیکا سحر خیز هست و دلم میخواد صبح داد بزنم اینقدر که خوابم میاد اما پسرک شیطون ما سحر خیز چه کنیم دیگه
از دختر م بگم که خدارو شکر با غذا خوردنت مشکلی ندارم اما این روزها خیلی بهانه گیر شدی ناخن میخوری و نمیدونم چیکار کنم خیلی دلم میخواد ببرمت کلاسی جایی اما نویان و چیکار کتنم بد جور تو منگنه موندم
این هفته هم با دوستای وبلاگیمون قرار سرزمین عجایب داشتیم اما به خاطر نویان بازم نشد که نشد
وزن نویان در هشت ماهگی:8900
قد :75
وزن نیکا:14200
اینم نویان مامان
اینم آقا نویان هشت ماهه
عزیز دلم در حال شیطونی
شیطونی تو اتاق خواهر جون
اولین بافت موهای دخملی
اینم نویان جونم که در همه بازیها خواهرشو همراهی میکنه
قربونت برم که تاج رو سرت میزاری میگی من پرنسس خونه شما هستم
دخملی در حال خوردن صبحانه
این هم باربی های دخملی که تازگی ها خیلی به بازی باهاشون علاقهمند شده
اینجا هم حیاط خونه مامانی
عزیز دلم هر روز با دوچرخه دخمل خاله ها کل حیاز رو دور میزدی
اولین باری که خودت وایستادی
دخمل قشنگم اماده شده بره مهد تو مسافرت
چون تولدم تو مسافرت بودم داود عزیزم زحت کشیدن و از راه دور منو سوپرایز کردن
فدای جفتتون بشم من اینقدر این روزها درگیرتون هستم که اصلا فرصت آپ کردن ندارم دوستون دارم عشق های من