نیکا 100
١٠ روزی میشد که اینترنتمون باز مشکل پیدا کرد و تو این روزهای حساس و اخر منو
حسابی عصبی کرد
فقط هفت روز تا دنیا اومدن نویان عزیزم مونده و من هنوز باورم نمیشه که جمعمون داره
4 نفره میشه
نیکا هم دیگه حوصلش سر رفته و هر بار که میرم دکتر وقتی بر میگردم میاد جلو در و
با هیجان میگه مامان داداش رو اوردی؟
امروز اخرین جلسه دکترم رو هم رفتم و گفت که شنبه ساعت 5 صبح اینجا باش
با اینکه بار دومم هست اما استرسم نمیدونم چرا بیشتره شاید به خاطر اینکه میدونم قراره
چه اتفاقی بیافته
دیروز هم مامان بابای گلم اومدن تهران و تا اخر ماه هستن و اخر ماه هم شاید دو تا از
خواهر های عزیزم هم بیان
هر کس که حاجتی داره برام حتما پیغام بزاره تا یادش باشم
هفته پیش با داودی تو اون بارون وحشتناک رفتیم بهار و باقی وسایل های نویان جون رو
خریدیم و برای نیکا جونم هم مقداری خرید کردم
عزیز دلم نیکا همه ناراحتی من بخاطر شماس
که تا حالا از هم یه شب هم دور نبودیم
خدایا خودت کمک کن نیکای عزیزم اذیت نشه
اینم خرید های نیکا جونم
یه دست لباس تو خونه ای
پاپوش زنبوری برای روی سرامیک
یه حوله ربدوشامری
این کاپشنو خیلی دوست داری
یه سوییی شرت هم برای اینکه از حمام میای بیرون
این هم دخملی که حولشو خیلی دوست داره
اینها هم خرید های داداشی
وسایل شخصی و بهداشتی
شیشه شیر
اینم یه دست لباس 5 تیکه حوله ای
عزیز دل های من ایشالا دوتاتون به شادی استفاده کنین
شب یلدای امسال مون هم به خاطر اینکه شنبه بود مامانی زحمت کشیدن و انداختن جمعه
و ما با عمو داریوش و عمه لیلا اونجا بودیم به شما خیلی خوش گذشت چون همش با
الناز و ساناز بازی کردی و اصلا نشد عکس بگیرم ایشالا سال دیگه
از ترس اینکه درد زایمانم شروع نشه 4 شنبه گذشته کارگر هم اومد و خونه رو تمیز کرد
و خدا رو شکر تمام کارام رو غیر ازخرید های معمولی انجام دادم موهامو رو هم رنگ
کردم و کاملا اماده هستم برای دیدن پسر کوچولوم
خدایا به حق این روزها همه مامانهای نینی هاشون سالم باشن
روز 2 شنبه هم طبق قرار هر سالمون با بابا داود غذای روز اربعین رو هم دادیم و امسال
عدس پلو دادم و خدا رو شکر همه کلی تعریف کردن
خدا رو شکر که امسال هم نذرمون ادا شد
فکر کنم این آخرین پست من تا زایمانم باشه
نیکا عزیزم از اینکه اینقدر از سنت بیشتر میفهمی خدارو شکر میکنم اصلا نسبت به
وسایل های داداشت احساس حسادت نداری عزیز دلم بوسسسسسسسسسسسسسس