نیکا 99(29 ماهگی)
٢٩ ماهگیت مبارک عشق مامان
عزیز دلم این فکر کنم اخرین پست ماهگردت قبل از این باشه که داداشیت
بدنیا میاد اگر بتونم حتما پست 30 ماهگیتو قبل زایمانم میزارم عزیزم
این روزها واقعا زندگی برام سخت شده تنها کاری که مجبورم و فقط به خاطر
تو عزیزم یه غذایی درست کنم
هفته پیش تکونهای داداشی یه خورده کم شد خیلی ترسیدم و دکترم که چکم
میکرد گفت فقط ماه آخر باید استراحت کنی
اما مامان جونم نمیشه از صبح که از خواب پا میشم بخدا تا 1 شب که میخوابم
80در صدش برای شما بدو بدو میکنم یه سره خونه رو منفجر میکنی
بابایی میگه نکن خانمم نکن یهو آخر شب همه رو جمع کن
امااااااااااااااااااااااااااااا مگه من گوش میدم
هفته پیش بابایی الناز و ساناز رفته بود ماموریت و ما 1 شبی رفتیم خونه عمه
موندیم اولین باری بود که مهمونی بدون پوشک میرفتی خانمم خدا رو شکر
جیش که نکردی کلی با وجود دختر ها بهت خوش گذشته بود طوری که
وقتی میخواستیم برگردیم با گریه میگفتی مامان تو برو بیمارستان داداش رو
بیار من اینجا هستم
وایییییییییییییییییییییییییی مرده بودیم از خنده
3 روزی هست که دوتامون سخت سرما خوردیم و و شما هم نه لب به آبمیوه
میزنی نه غذا
فقط خدا رو شکر دارو هاتو میخوری
دیشب تا صبح از آبریزش بینی نخوابیدی اما خدا ر وشکر امروز بهتری عزیزم
هفته دیگه 5 شنبه هم وقت آتلیه داریم و کلی خرید که خدا کنه داداشی سر
وقتش دنیا بیاد
چون کلی هنوز کار نکرده دارم عزیزم
خیلی دوست دارم بلبل کوچولوی ما
دیروز رفته بودم آزمایشگاه و وقتی برگشتم میدونی بهم چی میگفتی؟
گفتی مامان کجا رفتی گفتم آمپول زدم گفتی :مشکلت چی بود مامان؟
واییییییییییییییییییییییی فسقلی مامان تو این حرفها رو از کجا یاد میگیری قلقلی من
اون روز که خونه عمه بودیم یه سر رفتیم پارک دم خونشون و این عکسها ی بیرون هم برای اون روزه که با عشق برگها رو ورانداز میکنی
امروز هم اولین برف پاییزی تهران بارید و اگه بهتر بشی فردا میریم برف بازی
گل مامان
خدارو شکر که با داداشت فعلا خوبی و هر روز کلی باهاش حرف میزنی و
انصافا اونم ترو میشناسه چون فوری لگد میزنه
این پالتو و بوت رو پارسال همش 2 ماه پوشیدی و امسال چقدر برات کوچیک
شد تازه من بوتت رو 4 شماره بزرگ و پالتو رو هم یه شماره بزرگتر مثلا خریدم اما بیفایده بود
حالا باز باید بریم برات خرید خانمم
حالا دو تا عکس پارسال و امسال رو خودت قضاوت کن گوگولی مان پارسال ١٧ ماهت بود
عاشق برگها شده بودی و با تعجب نگاه میکردی
اینجا هم یهو رفتی تو فکر
اینم یه عکس بود که خودم خودمات موقع حاضر شدن منو کشته
بوس آبداررررر
دیروز که داشتی صبحانه میخوردی یهو به من گفتی مامان من میدونم بابا عاشقمههههههههه منم گفتم معلومه عزیزم که ما عاشقت هستیم یهو خودتو انداختی بغلم و گفتی مامان بغلم کن اینقدر گریه کردمممممممممممم
عزیز دلم ایشالا تنت همیشه سالم باشه دوست دارممممممممممممممم