نیکا 22
3 ماهگیت مبارک
دخمل نازم امروز رفت تو 4 ماه و باورش برای ما سخته که 3 ماهه که یه خونواده کامل شدیم .خدارو شکر
فردا هم باید ببریمت شنوایی سنجی گلم
دیروز مامان جونم اینا به اتفاق بابا که از بیمارستان مرخص شدن همش یه شب اومدن و دیروز رفتن و ما دوباره تنها شدیم
صبح هم با هم رفتیم حمام و مثل گل تمیز شدی و نمیدونم چرا گریه میکردی
عصری بابا داود زنگید و گفت حاضر باشین میام دنبالتون بریم ددرا
طبق معمول نیکا سر کاپشن و کلاه پووشیدن منو خیلی اذیت کردو ساعت 7 رفتیم بیرون
بابا جون به مناسبت 3 ماه زحمات بزرگ کردن تو دخملی واسم یه ادکلن خوش بو خرید که خیلی دوسش دارم
سپس بابا گفتن که شام بریم بیرون
تو دخملی هم که طبق معمول تا ماشین راه میافته میخوابی و همینکه وامیسته بیدار میشی و همش شیر میخوای
بعد اینکه کلی دنبال جا پارک بودیم بلاخره پارک کردیم و ارد رستوران شدیم که جای سوزن انداختن نبود شاید 100 نفر نشسته بودن و 50 تا هم تو صف صندوق بودن
میخواستیم برگردیم که شانسی یه خانواده بلند شدن و ما هم خوشحال از فتح میز نشستیم
تا اینجا که خانمی کردی و فقط با دقت اطراف رو دید میزدی تا پیتزاهارو آوردن و منو بابا شروع به خوردن کردیم عسل مامان اونجار وگذاشت رو سرش و طبق معمول مامان بیچاره مجبور به بچه داری شد و بابا داود مشغول خوردن و سپس غذای بنده داخل جعبه رفت تا تو خونه تنها شام بخورم
بله این بود جریان شام خوردن ما
بابا میگه از این به بعد مثل قبل فقط جاهایی میریم که تخت داره تا من بیچاره هم شام بخورم هم شما رو روی پام دراز کنم
دوست داریم کوچولوی مامان
امروز هم تو تخت ما صبح گذاشتمت و 20 دقیقه ای با بابا بازی کردی و الان هم مثل فرشته ها خوابیدی