نیکا 27(تعطیلات اخر هفته)
دیروز ما اینگونه گذشت:
صبح روز جمعه بابا جون طبق عادت ساعت 8 بیدار شدن و قصد بیرون رفتن داشتن به هر کدوم از دوستها هم که زنگیدن هر کس به نوعی عذر خواهی کرد
قرار شد 3 نفری بریم شاندیز تا کالسکه نیکا جونو افتتاح کنیم .بیشتر از نیکا خودم ذوق داشتم گل دخملو ددر ببرم
هوا خیلی گرم بود بنابراین من و بابا که لباس بهاری پوشیدیم فقط واسه نیکا جون لباش و پتو زیاد برداشتم
سر راه دنبال دایی جون رفتیم و اونم برداشتیم و پیش بسوی شاندیز
توی را طبق معمول نیکا خواب بود هر چی بیشتر میرفتیم لذت دیدن پاییز در این منطقه بیشتر میشد وایییییییییییییی یهو دلم واسه شمال بد تنگ شد
هوای واقعا عالی بود خلاصه رفتیم تو یه منظره زیبا تخت گرفتیم و بساط چایو کیکو حاضر کردیم
کالسکه نیکا رو افتتاح کردیم خیلی دوسش داشت و ذوق میکرد تا وای ماستادم گریه میکرد
خلاصه اینکه هوا کم کم گرفت و مجبور شدیم نیکارو با پتو بپوشونیم اما خودمونو با آتیش گرم کردیم
نیکا هم اون وسطها هی به من واسه خوردن شیر میچسبید
بعد از اینکه لذت کافی رو از دیدن اون پاییز زیبا بردیم و بارون هم داشت شدت میگرفت راهی یه رستوران شدیم و یه تخت با کاور و منقل گرفتیم و بعد از اینکه یه کباب و دیزی زدیم بر بدن راهی منزل شدیم
در طول مدتی که میخواستم غذا بخورم باز هم شما خانم گل به من چسبیدی بابا جون لقمه دهنم میذاشت
مرسی بابای مهربون که دیروز تمام وقتتو به ما دادی
وقتی اومدیم خونه با خوردن یه چای داغ حالمون حسابی جا اومد
امروز هم نیکا 2 ساعتی تو کالسکش بود و همون جا هم خوابش برد
بچه ه اامشب شب دهوالارض هست هر حاجتی دارین از خدا بخواین ایشالا که قبول میشه
من پارسال تو همچین روزی نیکا رو از خدا گرفتم
خدایا به حق این شب عزیز همه مریضا رو شفا بده الهی امین
این جا دخملی تو ماشین و کاملا یخ زده
این هم یه منظره زیبا
اینم میکا جون که امروز تو کالسکه بودو منو اصلا اذیت نکرد و همونجا هم خوابید
نیکا جونم که تیپ اسپرت زده
مامان بابا داود هم عمل زانو کردن و تو بیمارستان بستری هستن از خدای بزرگ شفای ایشون رو خواستاریم
پی نوشت:نیکا جان بدون تو عشق بی حد و مرز من و بابا هستی خیلی دوست داریمممممممممممممممممممممممممممم