نیکا 10
سلام خاله جونیهای گل وگلاب
اندر احوالات من ونینی جونم .براتون بگم که شنبه وقت دکتر نینی جون داشتم .با کلی استرس رفتم و خداروشکر همه چی خوب بود سر نینی هم فعلا پایین بود و خانم دکتر واسم سونو نوشت وقتی تو اتاق خانم دکتر بودم یه نینی 7 روزه هم با مامانش تو اتاق بود همون لحظه شوشو زنگید و نینی داشت گریه میکرد .بابا جونی میگفت وای نینی مون دنیا اومد؟اخی چه قد دوس داشتم بگم ارههههههههه
بعد اینکه خانم دکتر سونوی تو گل دختری رو نوشت با عجله رفتم وای چه لحظهای بود که میخواستم ببینمت مامان جونی وقتی دیدمت دوباره گریه کردم وای نینی جونم کاملا دیده میشد اینقد از اقای دکتر سئوال میکردم که کلافش کردم.نینی جونم وزنش 1950 بود
خداروشکر اما نمیدونم چرا تو هفته 33 سونو برام زده 32 و 4 روز .نمیدونم .مامان خودم همه یه دو روزی هست با باباجونم اینجا هستن.واسه 31 خرداد هم بلیط گرفتم.اینجوری به تولد دختر خاله جونت کیانای نازنین هم میرسیم خانمی.این روزها همش بابا جون میگه شاید همزمان با تولد گل دخملی انتقالیش جور بشه احتمالا باید تو صادقیه دنبال خونه باشیم اخه خونه خودمون یه خوابس و نینی جون جا نداره.اونجارو باید اجاره بدیم.از اثاث کشی متنفرم خانمی جونم.ایشالا پا قدمت واسمون خیر باشه و پست بابا جون بالاتر میره.
پی نوشت:دختر نازم نمیدونی از دیدنت تو مانیتور چقدر هیجان زده شدم وخداروشکر کردم که تو رو بهم داده.خدایا شکرت