ثمره عشقمون نیکا ثمره عشقمون نیکا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
ثمره عشقمون نویان ثمره عشقمون نویان ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
پیمان عشقمونپیمان عشقمون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

نیکا و نویان جوجه های نارنجی ما

نیکا 38

1390/11/5 14:14
نویسنده : مامان سمانه
829 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام صد تا سلام

ببخشید که دیر اومدیم اخه 20 روزی بود که مهمون داشتیم و سرمون شلوغ بود

5 شنبه ظهر مامانی و بابایی نیکا رفتن تهران و با کلی ناراحتی از گل دخترم جدا شدن و کلی شرط و

 شروط که عید حتما باید بیاین

ما هم گفتیم تا قسمت چی باشه

روز قبلش خاله جون سمیه با عمو پویا بدون دوقلوهای ناناس اومده بودن مشهد و هتل گرفتن خونه ما

نیومدن

5 شنبه داشتم خونرو تمیز میکردم که خاله زنگ زد و گفت ما واسه ناهار میایم دنبالتون بریم شاندیز

 

ما هم که پایه

تو اون هوای سرد جاتون خالی کباب گرفتیم و همراه دایی جان و بابا داوود رفتیم شاندیز تخت گرفتیم و

 زیز کرسی ناهار خوردیم نیکا همش طرف غذا چنگ مینداخت و بابا جون یه کم بهش نون سنگگ داد که

 خیلی دوست داشت

عصرش برگشتیم خونه که دیدیم قاب عکسهامون ریخته و بعدا فهمیدیم که بله مشهد زلزله شدید اومده و ما نفهمیدیم

خوب خداروشکر

دخمل گلم دیگه بزرگ شده و تو گهوارش نمیخوابید واسه همین هم تختشو آوردیم پیش تخت خودمون و

نیکا جون دیگه تو تخت خودشون میخوابن اما 3 شبی بود که مامان جونم شبها هی 2 ساعت به 2 ساعت پا میشدی نمیدونم چراچون بالای تختت آویز داره و دورت هم پر عروسک بود دیشب

نصف شب دیدیم صدای جیغ های مکررت میاد

اولش ترسیدیم بعد دیدم که خانم که بیدار شدن عروسکهاشو دیده داره ذوق میکنه

 

دختر خوبی هستی و ناهار و صبحانه و عصرانه رو با میل میخوری و داخل استخر بادی میشینی و عاشق

شبکه کارتونی هستی و میترسم اخرش عربی حرف بزنی گلم

روز سه شنبه هم با بابابیی و دایی رفتیم مکتب الزهرا که از طرف اداره دعوت بودیم و ما که دیر رسیدیم

همکار بابا به زور یه سطل شعله دادن به بابا که من تو این 2 سال اصلا لب هم بهش نزده بودم اما وقتی

 یه قاشق خوردم دیدم وای چه خوشمزس تو کوچول شیکمو هم یه کمی خوردی گلم

صندلی ماشین رو هم واستون نصب کردیم هر نیم ساعت یه بار توش میرفتی

ساعت 4 خسته اومدیم خونه و برمت حمام که دیدم جای پوشکت سوخته

یه خورده کالندولا زدم اما بر عکس همیشه خوب نشدی

امروز دیدم موقع شیر خوردن هی باسنتو به زمین میزنی و با چشمهای مظلومت منو نگاه میکنی

وقتی پوشکتو باز کردم وای خدای من تمام پات سوخته بود الهی بمیرم

از ترس به بابا زنگ زدم و سریع تو این برف شدیدی رفتیم دکتر

بله خانم دکتر گفتن دختر ناز من قارچ گرفته اهی بمیرم که اینقدر خارش داشتی اما هیچی نمیگفتی

حالا داروهاتو زدم به پاهای خوشگلت و مثل فرشته ها 2 ساعت خوابیدی

نمیدونم مامان من که اینقدر تو نظافتت دقیق هستم چرا اینطوری شدی

خانم دکتر گفت شاید از دستمال مرطوب باشه نمیدونم هر چی که هست دیگه استفاده نمیکنم

دوست دارم عشق مامان

بوسسسسسسسسسسسسدخملی در استخر

گل مامان عاشق استخرشه

نیکا  جونی

اینجا دخترم داری از مامان تقلید میکنی که بادبادکتو باد کنی

الهی همیشه خنده رو لبات باشه عزیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مهسا
5 بهمن 90 19:25
سلام سمانه جون خوبید؟
قربون نیکا جون برم من ماشا ا... دیگه برا خودش خانمی شده حسابی بازی می کنه خاله جون می بوسمت
خداروشکر که موقع زلزله خونه نبودیدو احساسش نکردید
ممنونم گلم ما خوبیم آره خدا رحم کرد چون من حسابی از زلزله میترسم

مامان سمیه
5 بهمن 90 23:35
الهی خاله فدات شهههههههه که پاهای سفید و خوشگلت سوخته . الهی درد و بلات بخوره تو جون خاله قربون اون چشمای مظلومت بشم من . ایشالا که زودتر خوب بشی عزیزم خیلی دوست داریممممممممممممممم بوسسسسسسسسس
i خدا نکنه خاله.آره خاله پاهام اوخ شده خدا واسه نینی های نازت نیاره.از طرف ما یه عالمه ماچشون کن.بوسسسسسسسسس

فرناز/ مامان ريحانه
8 بهمن 90 3:39

سلام عزيزم ببخشيد دير به دير ميام،
به خاطر يه سرى مشكلات فنى نمىتونم وبلاگم رو آپ كنم و پست آخرم ويرايش نميشه
الانم با موبايل اومدم تا اطلاع بدم.

ماشاا... به اين همه خوشگلى*


قربونت برم اخه ما به این دخمل نازت عادت کردیم خاله
عمه لیلا و الناز و ساناز
1 خرداد 91 16:16
سلام نیکای خوشگلو توپولو و ناز . ماشاالله خیلی بزرگ شدی . ما همیشه عکساتو نگاه می کنیم اما چرا دیگه نمیتونیم اونارو برداریم ؟
ما دلمون حسابی تنگ شده . ساناز میگه چرا خونمون نمیای فینگیلی؟ عمه خیلی دلش برای تو تنگ شده اگر ببینمت گاز بوست می کنم . قربونت برم دختر گلم

سلاممممممممم.مرسی که به ما سر زدین ما هم دلمون واسه شما تنگ شده میبوسمتون