نیکا 45(نوروز نامه 1391 و 9 ماهگی)
سلام سلام صد تا سلام
یه سلام کاملا بهاری با یه عالمه انرژی +++++++++++++++++++++++++++++++++
خداروشکر امسال مسافرتمون خیلی خوش گذشت و صحیح و سالم رفتیم و برگشتیم
واقعا این 18 روز خیلی زود گذشتو من اصلا متوجه گذر زمان نشدم
خداروشکر که امسال تو کوچولوی مامان کنار ما بودی و خوشبختی مارو تو لحظه های زیبای سال جدید کامل تر کردی
پارسال این موقه ها همش هفته ها رو میشمردم که کی به هفته 38 میرسم و تو کوچولو رو تو آغوشم میگیرم
طبق قرارمون بنا بود روز 28 اسفند راه بیافتیم که به دلیل برف سنگینی که اومد نشد و 29 که یه روز کاملا افتابی بود حرکت کردیم
برای رفتن به شمال باید از ولایت بنده رد میشدیم برای همین یه شب هم پیش خانواده من بودیم شب همه خواهری ها و نینی هاشونم اومدن و سال تحویل رو خونه بابایی بودیم نیکا جونم هم چون زود بیدار شده بودی بد اخلاق بودی و نذاشتی یه عکس درست از شما بگیرم
ایشالا امسال برای همه سال خوبی باشه
1 ساعت بعد سال تحویل هم راه افتادیم سمت شمال
نیکا جونم نمیدونم چرا توی مسافرت اینقدر عوض شدی و خیلی وابسته من شدی والبته زبونت هم حسابی باز شده بود
سر راه هم رفتیم مامایی و بابایی بابا داود رو که اومده بودن ساری خونه خاله جونی بلرداشتیم و رفتیم تنکابن ویلای عمه جون لیلا
همه از دیدن نیکا ذوق داشتن و نیکا هم همش جیغ میزد و به من چسبیده بود نمیدونم شاید غریبی میکردی گلم
تا 6 اونجا بودیم خیلی خوش گذشت و فقط شب ها سرد بود نیکا جونم وقتی برای اولین بار دریا رو دیدی کلی به هیجان اومدی قربونت برم
بین همه فقط با دختر عمه کوچیکه ساناز بازی میکردی و بهش میخندیدی
یه روز هم همراه بابا رفتیم رامسر و نمک آبرود که قسمت نشد تلکابین سوار شیم اخه اینقدر شلوق بود که
پشیمون شدیم
روز 6 هم اومدیم تهران
ولی تو عید چقدر تهران خلوت و خوبه
یه شب هم رفتیم خونه خاله سمیرا و کیانا کوچولو که دیگه واسه خودش خانمی ده و حرف میزنه الهی قربونت برم
روز 10 هم رفتیم خونه عمو داریوش که شما باز هم اونجا غرییبی کردی و پسر عمو ها از ترسشون شما رو از پشت سر بغل میکردن روز 11 هم برگشتیم ولایت بنده که بابا جونی رفتن مشهد و ما تا 18 اونجا بودیم
ماشالا دختر خاله های گلت هلنا و هلیا عزیزم بزرگ و شیطون شدن و ماندانا کوچولو هم دیگه میتونه بشینه و سهیل هم واسه خودش مردی شده روز 13 نیکا جونم مریض شدی از همون ویروسی بود که از همه طرف گلاب به روتون کار خرابی میشد روز بعدش هم بنده مریض شدم خیلی بد بود 5 شنبه هم همراه بابا جون برگشتیم مشهد خیلی خوش گذشت و زود تموم شد خدا رو شکر که سالم برگشتیم دست بابا داود درد نکنه از روز شنبه هم هر شب میریم پارک بابا ورزش میره و ما سرسره بازی میکنیم نیکا خیلی بودن با بچه ها رو دوست داره کارهایی که تو 9 ماهگی انجام دادی این بود که حالا دیگه با یه دست پا میشی 3 کلمه بابا و ماما و دددد رو راحت میگی اما این ماه اصلا وزن اضافه نکردی نمیدونم چرا حالا دکتر یه آزمایش برات نوشته گلم مامانی میگه بخاطر ولوول زیادته گلم بوس عشق مامان کمکم داری به یه دخمل شیطون تبدیل میشی چنگ میزنی و عاشق این هستی که عینک روی صورت رو پرت بکنی و فلش ماشین بابا رو پرت بکنی دوست داریمممممممممم این همه عکسهای دخملی در اولی بهار زندگیش
نیکا در راه
نیکا و بابا در لحظه سال نو
دخملی با دختر عمه ها ساناز و الناز عزیز
ّبقیه در ادامه مطلب
نیکا جونی خونه مامانی
نیکا و دختر خاله ماندانا جونی
هلیا خاله
نیکا خونه عمو جون
کیانا کوچولو
نیکا با پسر خاله سهیل
اینم از عید سال 1391 نیکا جونم.بایییییییییییییی