نیکا 67( مسافرت زمستونی)
از روز شنبه که باباجون گفتن برای تولد 2 قلو ها نمیتونیم بریم خیلی ناراحت بودم مخصوصا اینکه امسال اولین باری بود که هر 6 تا خوااهر و برادر میتونستیم کنارهم باشیم اما به روی بابایی نیاوردم..اخه طفلکی نمیتونست مرخصی بگیره
روز 3 شنبه یهو دایی حون زنگ زدن که بله امروز صاحب دخمل مظلوم و خنده رویی شدن .با این تلفن دیگه عزمم جزم شد که هم بریم ارشیدا کوچولو رو ببینم هم تولد 2 قلوها بریم .حتی شبش هم واسه شما لباس خریدیم که یهو رادیو گفت راهها خرابه و بازم بیخیال این مسافرت شدیم امااااااااااااااااااااااااااا همچنان دلم اونجا بود.صبح بابا رفت سر کار که ساعت 10 هم خاله جون سمیه هم دایی رضا اصرار کردن که امروز افتابه و اگه الان هم راه بیافتین تا شب میرسین
منم دیگه سریعا به داود تلفن زدم که من تا 11 وسایل جمع میکنم بیا که اگه نرم پشیمون میشم
بابایی بنده خدا هم تا 11 رسید و ما هم ساعت 1 رفتیم به سوی ولایت مادری و شب هم رسیدیم و اینگونه شد که خودمان را به هر قیمتی به مراسم خاله جان رساندیمممممممممممممممممممممم
دست خاله جون درد نکنه واقعا سنگ تمام گذاشتن و مراسم شیک و مفصلی برای 2 قلوها با تم رنگین کمون گرفتن و چیزی از یه نامزدی کم نداشت
بعد از مدتی کلی همگی کنار هم زدیم و رقصیدیم با خواهر ها مامان جون و داداشی کنار هم بودیمو مخصوصا اینکه نوه های بابی شدن 7 تا 6 تا دخمل و یه پسمل
و اما نیکا خانم در مراسم چه کردن :مامان جونم خیلی خوش تیپ و ناز شده بودی از اول مراسم تا 12 شب همش وسط بودی همه میگفتن ماشالا خدا حفظش کنه که اینقدر خوشمله و شما 5 تا دختر خاله ها اینقدر اون شب هله و هوله خوردین که شما و کیانا روز بعد دچار استفراقو اسهال شدی عزیزکم
هر چقدر تولد به همه خوش گدشت روز بعد از دماغمون در اومد عزیزکم بیحال شدی و نتیجه اش شد یه امپول
الهی فدات شم که چشم خوردی گل مامان
دخملی در ابتدا تولد مشغول پذیرایی از خود
اینم عکس 5 تا دخمل خاله کنار هم که اینقدر وول زدین که یه عکس خوب نشد بگیریم
از راست به چپ:کیانا .هلیا.نیکا .هلنا وماندانا
این عکس رو هم عمو پویا برای مامان سوپرایز داشتن و در ابعاد خیلی بزرگ روی بنر زدن
جمعه هم همگی رفتیم مشهد خوته دایی جون و آرشیدا کوچولو برای اولین بار پا به اتاق خوشگلش گذاشت و امیدواریم که قدمش برای مامان و باابای گلش خیر باشه
دوباره مشهد رفتیم و کلی خاطرات3 سال زندگی اونجا برامون زنده شد و شما رو اول بردیم شهر بازی پروما بعدش رفتیم طرقبه و مثل همیشه یه اش رشته مشتی بادوغ خوردیم روز 1 شنبه هم برگشتیم تهران که به خاطر مسیر زیادش خیلی همگی خسته شدیم اما خدا رو شکر که خیلی بهمون خوش گذشت عزیزکم خیلی دوستت داریم
عکس های تولد در ادامه مطلب