نیکا 82(چکاب سالیانه)
چند وقتی بود که هر جا میرفتیم یا هر کسی ما رو میدید اولین چیزی که با دیدن نیکا بهم میگفتن این بود که وای دخملتون چه قدرریزه میزس.اینقدر این حرفها تکرار شد تا به این نتیجه رسیدم که بعد 5 ماه که اخرین بار پیش دکتر مشهدت چکاب شدی و گفتش که چیزی نیست باز گفتم ببرمت چکاب تا بابت رشدت خیالم راحت باشه.
دکتر تهرانت که وقتی دنیا اومدی پیشش میرفتیم آقای گرگانی بود که شانس من همون روز رفته بود امریکا و جانشینش اقای قاضی حسینی بودن که البته همه ازش راضی بودن.نوبت گرفتم و رفتیم آقای فوق العاده مهربون و مودبی بودن و برای شنیدن حرفهام کلی وقت گذاشتن اما نیکا خانم طبق معمول با دست زدن اقای دکتر بهش جیغش رفت هوا و کلی گریه کرد.
آقای دکتر گفتن اول پس چکاب و آزمایشو عکس از مچ دست انجام بشه بعدش نتیجه گیری میکنن که زینک و ویتامین هاتو بخوری و اینکه جواب نهایی رو بدن
قدت :77
وزنت :9400
دور سر:45
گفتن که قدت قابل قبول هست اما وزنت اصلا
وای باز ازمایش خون . و گرفتن ادرار خدایی خیلی سخته کلی بابتش غصه خوردم اما خوب به خاطر خودت بود عشقم
برای گرفتن عکس از مچ دستت کلی تو نوبت بودیم بماند که چقدر شیطونی کردی تا نوبتمون شد وخلاصه و قتی رفتیم داخل گفتن مامانش بیرون باشه که بعد از چند ثانیه صدای گریه شما بلند شد انگار میخواستن بکشنت تمام اونجا رو گذاشته بودی رو سرت عزیزم
اولین عکس رادیولوژی نیکا خانم
خلاصه عکس مچ دست شما گرفته شد و پروژه بعدی ازمایشهات بود
روز 5 شنبه ساعت 9 بیدار شدیم و سریع با ظرفی که از روز قبل حاضر کرده بودم بردمت دستشویی و نمونه ادرارتو گرفتم و گفتم خداروشکر تمومه بعدش خانمی شیرش رو خورد و آماده رفتن به آزمایشگاه شدیم
نیکا داره خودشو برای آزمایش حاضر میکنه
خلاصه اینکه رفین آزمایشگاه و اولش از کسانیکه میخواستن آزمایش بدن پذیرایی میکردن که شما طبق معمول برای مامان و بابا و خودت کیک برداشتین
وقتی که نوبتمون شد بازم منو راه ندادن و شما و بابا وارد اتاق شدین
وای جیگرم داشت اتیش میگرفت وقتی از پاره وجودم داشتن خون میگرفتم و گریه های شما قطع نمیشد و قتی اومدی بیرون خودتو انداختی تو بغلم و دوباره گریه کردی تو همین هیر و بیر دیدم 3 تا کیک دیگه هم دستت هست عزیزمممممممممممممممممممممممممممممم
نمونه ادراری که به راحی گرفتم رو قبول نکردن و من کلی عصبانی برگشتم خونه
تا عصری همش جای امپول رو نشون میدادی عروسکم
هر بار خواستم دوباره نمونه ادرار رو بگیرم دیگه ترسیده بودی و همش جیغ میزدی نمیدونستم دیگه چیکار کنم
دیروز بعد از طهر دوباره بردمت دستشویی کلی داد زدی و تو همون وضعیت موفق شدم پروژه رو به اتمام برسونم
عزیزم بمیرم که تو این هفته اینقدر اذیت شدی خانمی
دیروز میخواستم برم بیرون سر راه یه مهد کودک خوشگلی هست که دل رو زم به دریا رفتم داخل چند وقتی هست که دلم میخواست جایی باشه که روزی 3 ساعت بزارمت تا هم چیزی یاد بگیری هم من به کارای شخصیم برسم
خلاصه رفتیم داخل و یه خانم خوش برخوردی به نام خاله جون مریم اومدن و به شما گفتن عزیزم میای بریم بازی کنیم که در کمال ناباوری رفتی بغلشششششششششششششش
منو میگی چشمام 4 تا شد و خوشحال وارد اتاق مدیریت شدم .خانم مدیر گفت اول با دوربین نگاش کنیم ببینیم چیکار میکنه که یه 20 دقیقه ای با بچه ها و سایل بازی میکردی و خانم مدیر گفت خداروشکر معلومه جزو بچه هایی هستی که میمونی و و قتی آوردنت پیشم ذوق میکردی و یه بادکنک جایزه گرفتی
نیکا در حیاط مهد کودک
حالا معلوم نیست اگه بابایی اجازه بده میزارمت چون همیشه میگه بدون مامانش نیکارو دست کسی نمیدم فعلا سر این موضوع تفاهم نداریم
روز جمعه هم یه عروسی یه هویی دعوت شدیم که بیشتر به خاطر شما رفتم چون عاشق مهمونی و رقصیدن هستی عزیزم
وای موقع حاضر شدن کلی منو اذیت کردی خانمی و چند وقتی هست راه پله ها رو کشف کردی و تا در باز میشه میری رو پله ها و تند تند اشون بالا میری
داخل تالار اصلا نزاشتی ازت عکس بگیرم اونجا هم همش وسط پیست رقص بزرگترها بودبی و میرقصیدی خداروشکر ساناز بود وگرنه با اون کفشها کلی اذیت شدم دنبال دویدم خانمی
قبلش رفتیم و دوش گرفتیم
نیکا با لباسش کشت منو بس که خودتو به زمین مالوندی
اینجا داری حرصم میدی
خانم هوس تمیرین بلز یا به قول خودش a b c d کرده
اینم از اولین عروسی که رفتی خانمی خوشحالم که حداقل فقط به خاطر رقیدنت بود که حرصم دادی و کلا اطوار زیادی نریختی
دخملی عاشق لباس پارکش شده بود و درش نمیاره این تازه بعد 2 سال اندازت شده بود
روز 4 اردیبهشت هم بلاخره سی دی نینی وبلاگمون رسد وای کلی از دیدنش ذوق کردیممممممممم مرسی نینی وبلاگ
خداروشکر حداقل بابت نوشته هام خیالم دیگه راحته
نشستن جدید نیکا خانم تو کالسکشون
هر چی میگم نیکا خطر داره اصلا توجه نمیکنی لجباز شدی به شدت
عاشق راپله ها شدی بدجوری و وقتی میخوایم بریم بیرون میری بیرون رو تماشا میکنی
امروز داشتم آشپز خونه رو نطافت میکردم که مگنت های یخچال رو کنده بودم دادم دستت دیدم یه 1 ساعتی داری با خودت بی سر و صدا بازی میکنی آخه دخمل این همه اسباب بازی داری تووووووووووووو
هفته گذشته که هوا گرم شد هم بابا جون کولر رو اماده کردن هم پنکه رو اوردن بالا شما از اولش با تعجب همش به پنکه نگاه میکردی و بهش میگفتی منکه
هر چی میخوردی بهش میدادی واسش پتو میاوردی و کلی باهاش رفیق شدی امروز هوا خیلی گرم شد منم روشنش کردم یهو دیدم فرار میکنی و جیغ میزنی الهیییییییییییییییییییییییییی.. مامان جونم از پنکه روشن کلی ترسیدی و پشت مبل قایم شدی
کلی باهات صحبت کردم تا قانع شدی و یواش یواش اومدی طرفش و باهاش دوست شدی عزیز دلم
هفته پیش خاله جون سمیرا اینا اومدن خونمون و ایندفعه کمتر با کیانا با هم دعوا کردین و ظاهرا دارین با هم دوست میشین
از شعر ها هم شعر تاب تاب عباسی رو خوب بلدی هر وقت که تو حال خودتی با کمی غلط میخونیشون و قتی که چشمت به بابا میافته میگی پاشو و همه باید دست همو بگیریم و عمو زنجیر باف بازی کنیم خوشحالم که به این طور بازی ها علاقه داری خانمی
تمام کلمه هارو خدارو شکر میگی