نیکا 83(مهمونی)
22 ماهگیت مبارک عزیزم
بزرگتر شدنت رو به چشم نظاره گر هستم اما
به دلم باورش برایم سخت است
هفته گذشته 3 شنبه هوا خیلی خوب و بهاری بود برای همین با دخملی تصمیم گرفتم برای اولین بار بدون ماشین و با وسایل نقلیه عمومی برم خونه خاله جون
برای همین با خاله هماهنگ کردم و اونم گفت تا 12 میرم و کیانا رو از مهد میارم زودی بیاین که منتظریم
دوست داشتم بدون داود بیرون رفتن رو یه بار هم که شده تجربه کنیم و ببینم مامانهای دیگه چطوری با بچه هاشون تنها بیرون میرم .خداروشکر توی تاکسی و اتوبوس اصلا اذیت نکردی و تو اتوبوس کلی ذوق میکردی و همش میگفتی اتوبوس اتوبوس
موقع کارت کشیدن و پول دادن هم شما همش میخواستی خودت به اقای راننده پول بدی
از سر خیابون خاله هم تا خونشون هی خوراکی خریدی و هی اسمارتیز ها رو ریختی رو زمین و فقط بستنی رو نوش جان کردی امان از دست تو وروجک مامان
تو کوچه خودت بدو بدو میکردی و تو اسانسور هم همش دوست داری خودت دکمه بازی بکنی
نیکا تو کوچه
اصلا نمیذاشتی من بهت برسم فسقلی
وقتی شما کیانا همدیگرو دیدن کلی با هم بازی کردین
تخت کیانا تکون میهخورد و برات تازگی داشت هی میرفتی توش میگفتین تکونتون بدم
بعداظهر هم با اینکه هر دوتاتون عادت به خواب بعداظهر دارین نخوابیدین و به زور چشماتون باز بود خوب مگه مجبورین فسقلی ها خلاصه اینقدر آتیش سوزوندین که بردمتون تو بیرون توپ بازی کنین اما شما توپ رو اصلا به کیانا نمیدادی برای همین دوبارهبرگشتیم خونه فسقلی لجباز من
شب هم ساعت10 برگشتیم خونه در حالی که دوتاتون از خستگی بیهوش شدین
روز خوبی بود عزیزم
روز 5 شنبه هم جواب آزمایش ها رو گرفتیم و رفتیم به دکتر نشون دادیم که اقای دکتر گفتن یه مقدار خیلی کم کندی رشد داری و فقط آهنت خیلی پایین هست که گفت اصلا نگرانی نداره و با دادن این شربت تا یکماه دیگه بریم پیشش
متاسفانه بزور این شربت ر ومیخوری اصلا دوسش نداری خانمی
دیروز لباس عروسی که پارسال برات خریدم رو تنت کردم اصلا فکر نمیکردم اینقدر باهاش ذوق کنی برات تازگی داشت و همش میگفتی نانای بزارم و باهاش میرقصیدی کوچولوی مامان
عزیز دلم همیشه شاد باششششششششششششششششششش