ثمره عشقمون نیکا ثمره عشقمون نیکا ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره
ثمره عشقمون نویان ثمره عشقمون نویان ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
پیمان عشقمونپیمان عشقمون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

نیکا و نویان جوجه های نارنجی ما

نیکا 36)اربعین)

روزهای غم انگیز محرم و صفر داره تمام میشه و من با تمام وجودم غم و غصه رو تو این ماهها احساس  کردم اربعین رو به همه شما خاله ها تسلیت میگم و دعاهاتون ایشالا مستجاب بشه الهی به حق این  روزها هر کی مریض داره خود صاحب این روزها شفا بده الهی امین اربعین امسال هم مثل سالهای پیش رسید و خدارو صد هزار مرتبه شکر سالم بودم تونستم نذرم روبدم اما با این تفاوت که گل دخترم هدیه خود آقا هم تو مراسم نذریمون حضور داشت الهی به حق همین نذری دادنها خدا تنتو سالم نگه داره دخترم هفته گذشته سهشنبه شب عمه لیلا و عمو عباس و الناز و ساناز جون دختر عمه های نیکا اومدن مشهد آخه از روز دهم نیکارو ندیده بودن وقتی دیدنت میگفتن واییییی چقدر بزرگ شدی ...
25 دی 1390

نیکا 35(6 ماهگی و واکسن)

                                          ناناس مامان 6 ماهگیت مبارک به همین زودی 183 روز از عمر زیبای نفس زندگیم سپری شد الهی شکر خدارو 100 مرتبه شکر که دختر به زیبایی ماه به ما داد و قسم به چشمهای مظلومت که تو خوابم هم فکر نمیکردم لیاقت داشتن تو زیبا دختر رو پیدا کنیم گل دختر من اگه بدونی چقدر دوستت داریم نیکای من روز 5 شنبه دقیقا تو پایان 6 ماهگیت نشستی بدون اینکه از غلت زدن شروع کنی مبارکت باشه گلم خوردن غذاها...
18 دی 1390

نیکا 34(یلدا و 6 ماهگیت)

سلام چقدر دلم واسه همتون تنگ شده بود اصلا فکر نمیکردم اینقدر دلتنگ این خونه بشم خاله جونی ها 14 روز تلفن ما مشکل پیدا کرده بود و بلا خره امروز بابا داود عزیز تلفن مارو درست کردن هفته گذشته مامان و بابای بابا داود مامایی و بابابیت اومدن مشهد و درست از روز 10 تو رو ندیده بودن رفتیم فرودگاه دنبالشون .و بابا هم بهشون گفته بودن ما نیومدیم که وقتی رفتیم جلو مامانی از خوشحالی جیغ کشید و کلی قربونت میرفت مامانی گفتن که دیگه کلا شبیه مامان شدی خوب خودتو تو دلشون باز کردی و همش واسشون میخندی و اونا هم دلشون واست غش میره به دلیل اینکه اینترنتمون مشکل داشت من با تاخیر یلدا رو تبریک میگم شب یلدا خیلی خوش گذشت ما اول ت...
18 دی 1390

نیکا 33

سلام عزیزان اومدم در همین حد بگم که اینترنت خونمون قطع شده نگران ما نباشید شب یلداخیلی خوش گذشت و من با کلی عکس اومدم که دیدم اینترنت نداریم هر از گاهی فعلا با گوشی میام واسه نیکا جشن یلدا گرفتیم منتظر ما باشید بوس بوس
2 دی 1390

نیکا 32(5 ماهگیت مبارک)

                          ٥ ماهگیت مبارک مغز بادومم   گل مامان 15 اذر ماه هم 5 ماهت به سلامتی تموم شد و رفتی تو 6 ماه .الهی شکر  مامان جون تا الان 3  بار واست متن گذاشتم و تا اومدن دکمه  درج رو بزنم همش پرید رفت پی کارش اما من دست از تلاش بر نمیدارم زیباترینم خداوند بلند مرتبه تا حالا دوبار به من هدیه ای بزرگ اعطا فرموده اولیش بابا داود بود و دومیش تو  هستی که ثمره عشق بی انتهای من و پدرت هستی تمام هستی من روز به روز  بزرگ تر میشی و از روز قبل خانم تر وقتی نا ...
21 آذر 1390

نیکا 30(عید غدیر)

                   علی در عرش بالا بی نظیر است                علی بر عالم و آدم امیر است                    به عشق مولایم نوشتم                         چه عیدی بهتر از عید غدیر است عید غدیر بر همه شما خاله ها و نینی های گلتون مبارک . مخصوصا سید های ع...
1 آذر 1390

نیکا 29(واکسن و مسافرت)

                                       4 ماهگیت مبارک گل مامان باورم نمیشه به این زودی داری بزرگ میشی خانمم                       روز یکشنبه بابا جون ظهر زنگ  زدن و گفتن برای ساعت 1 آماده باشین میریم شهرستان .وای من که از خوشحالی میخواستم غش کنم اخه نیکا واکسن داشت و من اینجا تنها بودم و مهمتر اینکه دلم واسه خوا...
25 آبان 1390

نیکا 28(اولین غذا خوردن)

سلام سلام صدتا سلام وایییییییییییییییییییییی یه روز که اینجا نمیام واسم خیلی سخته خاله جونا جمعه به روایت نیکا جون: مامانم امروز سخت عذاب وجدان داره آخه تو هوای سرد با این بابای بیکله منو ور داشتن بردن شاندیز اینقدر هم لباس تن من کردن که دیگه نمیتونم نفس بکشم آخه یکی نیست بهشون بگه ادمهای بزرگ مگه مجبورید تو این هوا برین بریرون که من طفلکی رو اینقدر اذیت کنین اخه این انصافه؟؟؟؟ از بین 10 تا تخت همه خالی بود فقط این ادمهای بزرگ به همراه عمو سعید و خاله بهناز اونجا بودیم واسه خودشون هم خوشحال بودن و هی آش داغ میخوردن و تا من بیچاره اعتراض میکردم پستونک میرفت داخل دهانم بله مامانهای عزیز حرف های دخملی رو شنیدین خیلی ناراحتم ...
12 آبان 1390

نیکا 27(تعطیلات اخر هفته)

دیروز ما اینگونه گذشت: صبح روز جمعه بابا جون طبق عادت ساعت 8 بیدار شدن و قصد بیرون رفتن داشتن به هر کدوم از دوستها هم که زنگیدن هر کس به نوعی عذر خواهی کرد قرار شد 3 نفری بریم شاندیز تا کالسکه نیکا جونو افتتاح کنیم .بیشتر از نیکا خودم ذوق داشتم گل دخملو ددر ببرم هوا خیلی گرم بود بنابراین من و بابا که لباس بهاری پوشیدیم فقط واسه نیکا جون لباش و پتو زیاد برداشتم سر راه دنبال دایی جون رفتیم و اونم برداشتیم و پیش بسوی شاندیز توی را طبق معمول نیکا خواب بود هر چی بیشتر میرفتیم لذت دیدن پاییز در این منطقه بیشتر میشد وایییییییییییییی یهو دلم واسه شمال بد تنگ شد هوای واقعا عالی بود خلاصه رفتیم تو یه منظره زیبا تخت گرفتیم و بساط چایو کیکو...
3 آبان 1390