ثمره عشقمون نیکا ثمره عشقمون نیکا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
ثمره عشقمون نویان ثمره عشقمون نویان ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
پیمان عشقمونپیمان عشقمون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

نیکا و نویان جوجه های نارنجی ما

نیکا 34(یلدا و 6 ماهگیت)

سلام چقدر دلم واسه همتون تنگ شده بود اصلا فکر نمیکردم اینقدر دلتنگ این خونه بشم خاله جونی ها 14 روز تلفن ما مشکل پیدا کرده بود و بلا خره امروز بابا داود عزیز تلفن مارو درست کردن هفته گذشته مامان و بابای بابا داود مامایی و بابابیت اومدن مشهد و درست از روز 10 تو رو ندیده بودن رفتیم فرودگاه دنبالشون .و بابا هم بهشون گفته بودن ما نیومدیم که وقتی رفتیم جلو مامانی از خوشحالی جیغ کشید و کلی قربونت میرفت مامانی گفتن که دیگه کلا شبیه مامان شدی خوب خودتو تو دلشون باز کردی و همش واسشون میخندی و اونا هم دلشون واست غش میره به دلیل اینکه اینترنتمون مشکل داشت من با تاخیر یلدا رو تبریک میگم شب یلدا خیلی خوش گذشت ما اول ت...
18 دی 1390

نیکا 33

سلام عزیزان اومدم در همین حد بگم که اینترنت خونمون قطع شده نگران ما نباشید شب یلداخیلی خوش گذشت و من با کلی عکس اومدم که دیدم اینترنت نداریم هر از گاهی فعلا با گوشی میام واسه نیکا جشن یلدا گرفتیم منتظر ما باشید بوس بوس
2 دی 1390

نیکا 32(5 ماهگیت مبارک)

                          ٥ ماهگیت مبارک مغز بادومم   گل مامان 15 اذر ماه هم 5 ماهت به سلامتی تموم شد و رفتی تو 6 ماه .الهی شکر  مامان جون تا الان 3  بار واست متن گذاشتم و تا اومدن دکمه  درج رو بزنم همش پرید رفت پی کارش اما من دست از تلاش بر نمیدارم زیباترینم خداوند بلند مرتبه تا حالا دوبار به من هدیه ای بزرگ اعطا فرموده اولیش بابا داود بود و دومیش تو  هستی که ثمره عشق بی انتهای من و پدرت هستی تمام هستی من روز به روز  بزرگ تر میشی و از روز قبل خانم تر وقتی نا ...
21 آذر 1390

نیکا 30(عید غدیر)

                   علی در عرش بالا بی نظیر است                علی بر عالم و آدم امیر است                    به عشق مولایم نوشتم                         چه عیدی بهتر از عید غدیر است عید غدیر بر همه شما خاله ها و نینی های گلتون مبارک . مخصوصا سید های ع...
1 آذر 1390

نیکا 29(واکسن و مسافرت)

                                       4 ماهگیت مبارک گل مامان باورم نمیشه به این زودی داری بزرگ میشی خانمم                       روز یکشنبه بابا جون ظهر زنگ  زدن و گفتن برای ساعت 1 آماده باشین میریم شهرستان .وای من که از خوشحالی میخواستم غش کنم اخه نیکا واکسن داشت و من اینجا تنها بودم و مهمتر اینکه دلم واسه خوا...
25 آبان 1390

نیکا 28(اولین غذا خوردن)

سلام سلام صدتا سلام وایییییییییییییییییییییی یه روز که اینجا نمیام واسم خیلی سخته خاله جونا جمعه به روایت نیکا جون: مامانم امروز سخت عذاب وجدان داره آخه تو هوای سرد با این بابای بیکله منو ور داشتن بردن شاندیز اینقدر هم لباس تن من کردن که دیگه نمیتونم نفس بکشم آخه یکی نیست بهشون بگه ادمهای بزرگ مگه مجبورید تو این هوا برین بریرون که من طفلکی رو اینقدر اذیت کنین اخه این انصافه؟؟؟؟ از بین 10 تا تخت همه خالی بود فقط این ادمهای بزرگ به همراه عمو سعید و خاله بهناز اونجا بودیم واسه خودشون هم خوشحال بودن و هی آش داغ میخوردن و تا من بیچاره اعتراض میکردم پستونک میرفت داخل دهانم بله مامانهای عزیز حرف های دخملی رو شنیدین خیلی ناراحتم ...
12 آبان 1390

نیکا 27(تعطیلات اخر هفته)

دیروز ما اینگونه گذشت: صبح روز جمعه بابا جون طبق عادت ساعت 8 بیدار شدن و قصد بیرون رفتن داشتن به هر کدوم از دوستها هم که زنگیدن هر کس به نوعی عذر خواهی کرد قرار شد 3 نفری بریم شاندیز تا کالسکه نیکا جونو افتتاح کنیم .بیشتر از نیکا خودم ذوق داشتم گل دخملو ددر ببرم هوا خیلی گرم بود بنابراین من و بابا که لباس بهاری پوشیدیم فقط واسه نیکا جون لباش و پتو زیاد برداشتم سر راه دنبال دایی جون رفتیم و اونم برداشتیم و پیش بسوی شاندیز توی را طبق معمول نیکا خواب بود هر چی بیشتر میرفتیم لذت دیدن پاییز در این منطقه بیشتر میشد وایییییییییییییی یهو دلم واسه شمال بد تنگ شد هوای واقعا عالی بود خلاصه رفتیم تو یه منظره زیبا تخت گرفتیم و بساط چایو کیکو...
3 آبان 1390

نیکا 26

  با سلام خاله ها دخمل گل مامان در روز 24 مهرماه رسما اولین اسباب بازیشو که یه جغجغه بود خودش ازم گرفت و 2 دقیقه نگهش داشت و کلی باهاش ذوق میکرد من و بابا هم بیشتر از اون هیجان زده شدیم دیشب هم استخر دخملی رو باد کردیم و جوجه هاشو انداختیم توش و نیکای مامان کلی آب بازی کرد و حالا هم عین یه گل لالا کرده امشب شاید برای خریدن کالسکه بریم بیرون خاله ها یه نظر سنجی؟ به نظر شما چه کالسکه ای بهتره هم از لحاظ حمل با ماشین و ایمنی بالا؟ دسته عصایی یا متحرک؟ امروز هم تولد بابا جونه دیشب بر عکس هر سال که خودم میرفتم کادو میخریدم با خود بابا رفتیم اما نمیدونست که ما میخوایم چیکار کنیم من با تو گل دخمل رفتیم و یه ادکلن وا...
27 مهر 1390

نیکا 25(داستان بوجود اومدن فرشته کوچولوم)

سلام عشق مامان الان ساعت 12 شبه و طبق معمول شما عسلا خوابید و من بعد اتمام کارهای خونه دارم پست میزارم امشب میخوام داستان دوران بارداری و زایمانمو واست بگم گل مامان حدود 2 سال بود که من و بابا جون ازدواج کرده بودیم اصلا قصد بچه دار شدنو تا 5 سال اول ازدواجمو نداشتیم تا اینکه منتقل مشهد شدیم   1 سال اول خیلی سخت بود چون اینجا با کسی رفت و امد نداشتیم و بابا از صبح تا شب سر کار بود منم همش تو خونه  تصمیم گرفتم حداقل بچه دار بشم هم با اومدن یه نینی خوشمل سرم گرم میشد هم از اینکه میتونستم یه فرشته رو واسه خودم داشته باشم راضی میشدم 6 ماه بود که نینی میخواستیم اما نمیدونم چرا قسمت نمیشد تا اینکه یه شب پاییزی داشتم تلوز...
24 مهر 1390

نیکا 24

ساعت 1 بعد از نیمه شبه ساعت 11 خسته از گردش 3 نفره خسته و خوشحال برگشتیم الان دو تا عشق های من پیش همدیگه دست تو دست رو تخت خوابیدن بابا داره خور خور میکنه و نیکا انگار خواب میبینه تو خواب یه صداهایی در میاره منم دارم نسکافه میخورم و کنار شوفاز دارم پست میزارم خیلی این حالت پدر و دختر رو ردوست دارممممممم خدایا شکرت که شوشو و نیکارو بهم دادییییییییییییییییییییییییییییییی دوستون دارم و بدون شما خیلی تنهامممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
21 مهر 1390