ثمره عشقمون نیکا ثمره عشقمون نیکا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
ثمره عشقمون نویان ثمره عشقمون نویان ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه سن داره
پیمان عشقمونپیمان عشقمون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

نیکا و نویان جوجه های نارنجی ما

نیکا 94(سیسمونی داداشی)

دختر گلم من همون موقع که متوجه بارداری مجددم شدم برای داداش شما هم یه وبلاگ ساختم اما واقعا نمیرسم هر دوتا رو آپ کنم مجبورم بعضی از پست های مربوط به داداشی رو اینجا بزارم امیدوارم از من ناراحت نباشی حدود 1 ماه پیش همراه زن عمو میترا رفتیم یه مقدار خرید کردیم و فقط یه سری چیزهای کوچک مونده که برای داداشی شما بگیریم این پست رو هم برای یادگاری میزارم خانمی قربونت برم که وقتی از خرید اومدیم اولش با ذوق میگفتی برای نیکاس اما وقتی برات توضیح دادم اولش یه کم گریه کردی بعدش دیگه قانع شدی و وقتی کشو لباسها رو چیدیم همش با ذوق میگی برای داداشمه لباس های تو خونه ای ست بیمارستانی که خیلی دوسش دارم و برای بیمارستانش خریدم ...
2 آبان 1392

نیکا 93(مسافرت پاییزی)

ما بلاخره بعد 2 ماه دوری از این خونه مجازی برگشتیم خبر خیلی دارم از تولد بسیار خوش ارمیتا عسلی به بعد اینترنت ما دچار مشکل بود تا همین امروز یه خرده هم خودم دیگه سنگین شدم و مثل قبل نمیتونم بیام و برای نیکا عزیزم بنویسم خدمت خاله های محترم عرض کنم که 1 مهر ماه بعد تماسی که با مامان جونم داشتم مطلع شدم که همراه خاله ندا میخوان 2 هفته ای شمال گردی کنن از رامسر و رشت و لاهیجان و ماسوله بگیر تا گرگان و ساری علی رغم اینکه خیلی دلم میخواست از رامسر مامان عزیزم رو همراهی کنم اما به خاطر حجم کاری بالای بابا جون نشد بریم رامسر و 7 مهرماه به طرف ویلایی که تو خزر آباد بابا جونم گرفته بود رفتیم و بازم قرار شد بابا ما رو بزاره و خودش برگ...
1 آبان 1392

نیکا 91(از پوشک گرفتن)

خیلی وقته دیگه به خاطر تغییرات جدیدی که تو خونه ما پیش اومده کمتر وقت میکنم خاطرات شما رو ثبت میکنم اما عزیزم تا جاییی که بتونم خاطرات شما رو مینویسم و امیدوارم از دست من دلخور نباشی 3 روز تعطیلات رو قرار بود اول همراه عمو و عمه بریم تنکابن ویلا عمه که بنا به دلایلی نشد و از این بابت خیلی شرمنده تو هستم عزیزم که کلی بهت وعده و  وعید دادم خانمی برای همین چون پیش بینی کردیم که حتما جاده ها شلوغ میشه برای روز عید با خاله جون سمیرا قرار پیک نیک برای فشم گذاشتیم صبح جمعه ساعت 8.30 راه افتادیم و حدودا 10 یه جای خلوت و دنج پیدا کردیم  شما و کیانا کوچولو هم کلی بازی کردین و بهتون خوش گذشت و اما چند ...
28 مرداد 1392

نیکا 90

این روزهای من و دخملی خیلی سخت میگذره اخه چون هوا خیلی گرمه اصلا  نمیتونم جایی ببرمت چون واقعا کلافه میشیم هر دوتامون دیروز که اصلا دیگه کولر هم جواب نمیداد و من وقتی دیدم خوابیدی آروم اوردمت جلو پنکه اخه مامانی گناه داشتی ازکولر فقط باد گرم میومد تو هم که  فوق العاده گرمایی هستی بعد از اینکه از خواب بیدار شدی با هم یه حموم یا بهتر بگم آب بازی دلچسب رفتیم که کلی بهت خوش گذشت و البته این شده کار هر روز مون به خاطر وضعیت جدید بنده هم علی رغم میلم که امسال کلی نقشه داشتم  دوتایی بریم استخر نمیتونم استخر ببرمت و به حموم خونه فعلا اکتفا کردیم عافیت باشه عزیزم قربونت برم که باز...
6 مرداد 1392

نیکا 85(یه خبر خیلی خیلی غیر منتظره)

خدایا نمیدونم چیکار کنم ما تصمیم داشتیم یه همچین پروژه ای رو داشته باشیم اما نه الان حداقل 4 سال دیگه اما نمیدونم خواست خدا بود نمیدونم اما به هر حال عزیزم به جمعمون خوش اومدی این گل رو هم بابا به همین مناسبت تقدیم بنده نمودن عزیزم هنوز تو شوک هستم اما بابا میگه حتما خواست خدا بوده و ایشالا که قدمت برامون خیر باشه ...
27 تير 1392

نیکا89(این روزها )

یعنی اگه ساعت 1 شب بشینی کلی داستان و هیجان و عکس بزاری تو مطلبت و وقتی دکمه send  رو میزنی eroor بده شما باشی چیکار میکنی ؟خدا وکیلی دیگه حسی براتون میمونه دوباره همه مطلب رو بنویسین؟ اما چیکار کنم که مادر هستم و دلم نمیاد خاطرات عسلکم رو ننویسم پس میریم برای بار دوم مینویسیم  دیشب برای بار دوم تمام سفرمون رو نوشتم و سیو کردم و وقتی اومدم نگاه  کردم وای خدای من بازم سیو نشدددددددددددددددددددددددددددد نمیدونم چرا نینی وبلاگ چند روزی که مارو خیلی اذیت میکنه بنابراین فعلا از روزهای دخملی مینویسم تا سفرنامه مون رو سر فرصت دوباره تایپ کنم دختر نازم این روزها از نطر رفتاری میتونم بهتون نمره ٢...
23 تير 1392

تولدت مبارک

تولدت مبارک من 2 ساله شدم   این هم عکس دخملی در صفحه امروز نینی وبلاگ عزیز دلم نیکا به سرعت باد و چشم بر هم زدنی 2  سالت تمام شد و من در عجبم که دختر کوچولوی ناتوان من به این سرعت بزرگ شد و به زیبایی با ما صحبت میکنه کارهای روزانشو انجا میده و و ما همیشه از داشتنش به خودمون میبالیم عزیز دلم امسال خیلی دوست داشتم مثل پارسال برات یه تولد تم دار بگیرم اما نشد و به خاطر فرشته کوچولویی که خداوند مهربون دوباره به ما داد نتونستم یه تولد حسابی برات بگیرم عزیزم برای همین امسال یه تولد خودمونی که فقط فامیل های باباجون و خاله جون سمیرا بودن رو برات گرفتم و زحمت مهمونی هم افتاد گرد...
16 تير 1392