ثمره عشقمون نیکا ثمره عشقمون نیکا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
ثمره عشقمون نویان ثمره عشقمون نویان ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
پیمان عشقمونپیمان عشقمون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

نیکا و نویان جوجه های نارنجی ما

نیکا 106

سلام سلام صد تا سلام خیلی از این ناراحتم که مثل قبل نمیتونم بیام و برای نینی هام خاطراتشون رو آپ کنم بیشتر از نیکا نویان ک.چولو تمام وقت متو گرفته و حتی با اینکه الان 18 اسفند میباشد من هنوز هیچ حرکتی برای خونه تکونی نکردم و کلی از این بابت ناراحتم همه میگن ناراحت نباش شما که عید نیستین بیخیال بعد از عید شروع کن اما من احتمالا فردا کارگر بگیرم و خودمو خلاص کنم کلا هفته پر مشغله ای داشتیم هفته پیش طی یک اقدام کاملا بی برنامه نویان رو بردیم برای ختنه بابا داود هم مرخصی گرفت و قرار شد شما پیش مامانی بمونی که باز موقع رفتن گریه هات شروع شد که الا و بلا منم میام من میخوام گوشم رو سوراخ کنم و از اونجا که 6 ماه که ما ...
24 اسفند 1392

نیکا 105

از هفته پیش که مهمونی رفتیم نویان صورتش شروع کرد به جوش زدن و خیلی گریه هاش زیاد شده بود همه میگفتن گرمیش کرده منم لباسهاشو کم کردم و روزی یه قنداق خوری ترنجبین حتی بهش دادم اما اصلا فایده نکرد کلافه شده بودیم تا اینکه چند روز پیش که خونه عمه بودیم باز به گریه افتاد و شوهر عمه تا دیدیش گفت بابا این بچه یه دردی داره ببرینش دکتر دیگه فرداش صبر نکردم و بردمش دکتر حالا نیکا خانم هم گیر داده بود که پیش مامانی نمیرم منم دلم درد میکنه منم میام دکتر خلاصه بساطی داشتم شانس منم همون روز بابا تا 8 شب بیرون کار داشت و دکتر تا 7 بیشتر نبود از یه طرف نویان گریه میکرد از یه طرف نیکا میگفت میام که میام منم که نمیتونم اشک...
3 اسفند 1392

نیکا 104

وای خدا 1 ماه اینترنت خونه قطع بود داشتم از بی اینترنت دیوونه میشدم اما خدا رو شکر دوباره اینترنتمون رو عوض کردیم و من سریع افتادم روی لپ تاپ از روزهای پر کارم بگم که نه خواب دارم نه خوراک درسته روزهای سختی رو داریم رد میکنیم از همه مهمتر نیکای عزیزم که سعی خودمون رو میکنیم احساس کمبود محبت نکنه با همه اینها دخترم بیشتر اسم حیوانات رو انگلیس میگه و رنگها رو هم بلده و هم فارسی و هم انگلیسی میگه  به خاطر اینکه به تو هم برسیم بیشتر وقتها داداش رو میزاریم خونه مامانی و شما رو میبریم بیرون این هم عکسهای جا مونده این 1 ماهه این ها  هم عکسهای ده روزگی داداشه نویان و بابا داود نویان جون...
28 بهمن 1392

نیکا 103

امروز وقت کردم و اومدم خاطره روز تولد نویان عزیزم رو بنویسم تا جمعه یه روز قبل زایمانم تمام کارهامو کردم و ساعت 7 همراه بابا داود و نیکا رفتیم درمانگاه که من آمپولی رو که خانم دکتر داده بود بزنم و از اونجا هم بریم خونه عمه جون که نیکا دورش شلوغ باشه و بیتابی نکنه خیلی استرس داشتم بر عکس زایمان قبلیم که خیلی آروم بودم این دفعه نمیدونم چرا با ترس شروع کردم قرار بود دو تا مامانی ها و عمه اینا شب همه خونه عمه جون دورت باشیم تا ناراحتی نکنی گل من خیلی بازی کردی و من و بابا شب قبل اول رفتیم و پرونده تشکیل دادیم و بهمون گفتن ساعت 6 صبح بیمارستان باشم و همراهم هم ساعت 8 بیاد اینم عکس مامان که منتطر بابا ج...
22 دی 1392

نیکا 102

سلام سلام صد تا سلام  شرمنده اصلا وقت آپ کردن ندارم فقط سریع یه خبری میدم و میرم نویان جونم در تاریخ 14/10/1392 در ساعت 8.45 صبح در بیمارستان جواهری تهران با 3.450 کیلو وزن و قد 49 و دور سر 35.5 صحیح و سالم اومد تو بغل مامانش اینم عکس یه روزگی نویان دو روزگی خیلی دوست دارم بیام و کامل همه چیزو بنویسم اما اصلا وقت ندارم از روز زایمانم هنوز استراحتی نداشتم فقط بگم که خدا رو شکر همگی خوب هستیم و خدا رو به خطر این فرشته دیگم خیلی شکررررررررررر میکنم با یه پست کامل بر میگردم بوسسسسسسسسسسسسسسسسس ...
22 دی 1392

نیکا 101

فقط 4 روز تا دیدن روی ماه نویان عزیزم مونده این 8 ماه یک طرف این ماه اخر واقعا دیر میگذره خدایا خودت کمک کن یه نینی سالم دنیا بیارم شبها از کمر درد اصلا خواب ندارم و اینا  همه فقط با دیدن یه نینی سالم جبران میشه خدایا به حق این شبهای عزیز هر کسی نینی دار میخواد بشه بهش یه نینی خوشگلو سالم  بده خدایا هر کس هر حاجتی داره روا کن الهی امین تمام کار هامو انجام دادم و ساک نینی هم آمادس دیگه چیزی نمونده که پسری از جمع فرشته ها جدا بشه و به زمین بیاد جمعه ایشالا ساعت 7 باید یه آ مپول بزنم بعدش چون خونه عمه نیکا نزدیک بیمارستانمه میریم اونجا تا نیکا 1 روزی مهمون عمه لیلا باشه و به هوای دختره...
10 دی 1392

نیکا 100

١٠ روزی میشد که اینترنتمون باز مشکل پیدا کرد و تو این روزهای حساس و اخر منو حسابی عصبی کرد فقط هفت روز تا دنیا اومدن نویان عزیزم مونده و من هنوز باورم نمیشه که جمعمون داره 4  نفره میشه نیکا هم دیگه حوصلش سر رفته و هر بار که میرم دکتر وقتی بر میگردم میاد جلو در و  با هیجان میگه مامان داداش رو اوردی؟ امروز اخرین جلسه دکترم رو هم رفتم و گفت که شنبه ساعت 5 صبح اینجا باش   با اینکه بار دومم هست اما استرسم نمیدونم چرا بیشتره شاید به خاطر اینکه میدونم قراره چه اتفاقی بیافته دیروز هم مامان بابای گلم اومدن تهران و تا اخر ماه هستن و اخر ماه هم شاید دو تا از  خواهر های عزیزم هم بیان ...
8 دی 1392

نیکا 99(29 ماهگی)

٢٩ ماهگیت مبارک عشق مامان عزیز دلم این فکر کنم اخرین پست ماهگردت قبل از این باشه که داداشیت بدنیا میاد اگر بتونم حتما پست 30 ماهگیتو قبل زایمانم میزارم عزیزم این روزها واقعا زندگی برام سخت شده تنها کاری که مجبورم و فقط به خاطر تو عزیزم یه غذایی درست کنم هفته پیش تکونهای داداشی یه خورده کم شد خیلی ترسیدم و دکترم که چکم میکرد گفت فقط ماه آخر باید استراحت کنی اما مامان جونم نمیشه از صبح که از خواب پا میشم بخدا تا 1 شب که میخوابم 80 در صدش برای شما بدو بدو میکنم یه سره خونه رو منفجر میکنی بابایی میگه نکن خانمم نکن یهو آخر شب همه رو جمع کن امااااااااااااااااااااااااااااا مگه من گوش میدم ...
14 آذر 1392

نیکا 98(کلاس باله)

حدود  دو ماهی میشد که دخمل همسایمون هی میگفت من از این هفته میرم کلاس باله اگه شما میخواین نیکا رو هم بیارین ثبت نام کنین منم دیدم نیکا خیلی علاقه به رقص داره بهش گفتم هر وقت دوباره رفتی بگو منم نیکا رو بیارم بلاخره بختش باز شد و دیروز رومینا کوچولو گفت ساعت 4 حاضر باشین که  بریم خودم کلی استرس گرفته بودم شما هم یه سره میگفتی مامان دامن تنم کن میخوام برم کلاس نانای موقع رفتن جیشتون هم رو کردین و رفتیم به سوی کلاس باله حدود 10 نفری بودن تقریبا از 4 ساله تا 12 ساله شما هم با دقت نگاهشون میکردی کلی هم خوشگل شده بودی من کلی بهت افتخار کردم عزیزم   خانم مربی تا شما رو دید گفت خ...
5 آذر 1392

نیکا 97

شنبه برای داداشی وقت دکتر داشتم و هفته 31 رو شروع کردم خانم دکتر زمان زایمان   رو 14 دی انتخاب کردن   وای از الان استرس گرفتم کلی کار و خرید دارم با وجود فرشته شیطونی چون شما   کارامو عین لاک پشت انجام میدم داداش شیطونت از یه طرف و کارهای مربوط به شما ا ز یه طرف دیگه   عزیز دلم نیکا جونم قربونت برم این روزها به وضوح احساس میکنم که احتیاج به آ موزش زیادی برای اون فکر خلاقت داری اما منو ببخش که به خاطر وضعیتم نمیتونم ب برمت کلاس قربونت برم هر چیز میگم عین بلبل تکرار میکنی و چند بار کلمه آب و بابا رو که برات نوشتم یاد گرفتی و دیروز داشتم کتاب میخوندم که شما هم طبق م...
2 آذر 1392