ثمره عشقمون نیکا ثمره عشقمون نیکا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
ثمره عشقمون نویان ثمره عشقمون نویان ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
پیمان عشقمونپیمان عشقمون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

نیکا و نویان جوجه های نارنجی ما

نیکا 10

سلام خاله جونیهای گل وگلاب اندر احوالات من ونینی جونم .براتون بگم که شنبه وقت دکتر نینی جون داشتم .با کلی استرس رفتم و خداروشکر همه چی خوب بود سر نینی هم فعلا پایین بود و خانم دکتر واسم سونو نوشت وقتی تو اتاق خانم دکتر بودم یه نینی 7 روزه هم با مامانش تو اتاق بود همون لحظه شوشو زنگید و نینی داشت گریه میکرد .بابا جونی میگفت وای نینی مون دنیا اومد؟اخی چه قد دوس داشتم بگم ارههههههههه   بعد اینکه خانم دکتر سونوی تو گل دختری رو نوشت با عجله رفتم وای چه لحظهای بود که میخواستم ببینمت مامان جونی وقتی دیدمت دوباره گریه کردم وای نینی جونم کاملا دیده میشد اینقد از اقای دکتر سئوال میکردم که کلافش کردم.نینی جونم وزنش 1950 بود خداروشکر اما ...
9 خرداد 1390

نیکا9(هفته 32)

احساس میکنم ساعت اصلا نمیخواد تکون بخوره .هرچی به تاریخ دنیا اومدنت نزدیک میشم زمان واسم کندتر میگذره خانمی.یه هفته ای هست که هر طور که میشینم تمام عضلاتم میگیره و وقتی میخوام بلند بشم حداقل 3 دقیقه طول میکشه.اکثر شبها بیدارم هم ازکرفتگی عضلات کمرم هم از استرس برای دیدن تو.عسلکم این روزها سکسکه هاتم بشتر شده .من که کلی میخندم وقتی سکسکه میکنی قربون خدا برم که چیزهاییی افریده که از درک ماخارجه   این هفته هفته مادره.صلا باورم نمیشه که منم دارم مامان میشم یه مامان 24 ساله کوچیک.از خدا ممنونم که این موهبت الهی رو نصیبم کرد.همینجا از تمام مادرهای دنیا قدر دانی میکنم و دست مامانها رو میبوسم. از همینجا به مامان گلم میگم که چقدر دوسش ...
2 خرداد 1390

نیکا 8(استرس)

از روزی که نینی جون تودلم اومد مهمونی بابایی گفت که زایمانت باید تهران باشه.آخه معنی نداره شناسنامه والدین تهران باشه اونوقت بچه مشهد دنیا بیاد.برای همین بهترین راه پرواز بود چون هم تایمش کمه هم راحت تره.2 ماه پیش زنگ زدم هواپیمایی و پرسیدم .میگم تو این جا هر کی هر چی میخواد مگه راسته .گفتن پرواز زیر 4 ساعت با نامه دکتر ایرادی نداره.دکتر خودم که گفت من برات نامه میدم.امروز همین طوری به سرم زد که دوباره زنگ بزنم میگه که خانم زیر 32 هفته ایرادی نداره بیشترش و نمیزارن.منو میگی میخواستم بشینم و گریه کنم.دوباره زنگ زدم فرودگاه و با خود دکتر هواپیمایی حرف زدم .ایشون فرمودن  فقط تا هفته 36 مجوز میدم .حالا ترو خدا ببین تمام برنامه ریزیهامون به...
29 ارديبهشت 1390

نیکا6(هفته 30)

سلام مامانهی عزیز.امیدوارم حال همه نینی ها دنیا اومده و تو راهی خوف باشه.از احوالات خودم و نیکا جون واستون بگم. تو این مدت که غیبت داشتم گفتم که قراره واسمون مهمون بیاد.همون چهارشنبه مامان جونیها رسیدن و 5 شنبه رفتیم برا خرید سیسمونی .وای نیکا جونم با خاله نانا اینقد چیزهای خوشمل واسه شما دخترا خریدیم .هی ذوق میکردیم .مامان جونی هم هی میگفت لباس زیاد نخرید مگه ما گوش میدادیم .از ساعت 5 تا 9 یه سره راه رفتیم.خیلی خوش گذشت.روز بعد هم پرده اتاقتو دایی جون واسمون نصبید و اتاقتو چیدیم فقط یه سری چیزهای تزئینی اتاقت مونده گلم .هر وقت کامل شد عکساتو واسه خاله ها میذارم.این هفته دوشنبه وقت دکتر داشتم با اینکه تو ماه هشت رفتم اما در کل...
27 ارديبهشت 1390

نیکا 7(هفته 31)

کوچولوی مامان این روزها اصلا برام نمیگذره و ثانیه تانیش رو اعصابم راه میره.نفس تنگی هام بیشتر شده و همش عطش دارم .هر چی آب طالبی وهندونه میخورم هیچ فایده که نداره فقط دسشویی رفتنمو زیاد میکنه. گل مامان اگه خدا بخواد دیگه چیزی به اومدنت نمونده نمیدونی من و بابا داود چقدر منتظر اومدنت تو بغلمون هستیم. ناز ناز مامان هر شب میرم تو اتاقت و لباساتو بو میکنم و باهاشون حرف میزنم انگار تو توش نشستی. نگی مامانم دیونه شده ها اینا طبیعی مادر جان طی یه خبر فهمیدیم شاید تا تیرماه کار بابات جور بشه و برگردیم تهران   نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت خوشحال هستم از رفتن و ناراحت از اینکه اینهمه واست وسایل خریدیم نمیدونم راضی هستیم به رض...
26 ارديبهشت 1390

نیکا 5(هفته 28)

سلام به همه مامانهای گل و نینی های خوشملشون احتمالا بنده تا چند روزی نرسم آپ کنم اخه این هفته دو تا مامان جونیهای تو عسلی میخوان بیان مشهد.مامان خودم که واسه سیسمونیت میاد و مامان جونی بابا داود هم برای مسافرت .خاله جون ندا هم که یه دخمل کوچمولو تو دلش داره میاد .احتمالا ۵ شنبه بریم بقیه سیسمونیتو بخریم گلم.هفته دیگه هم دوباره کنترل دارم و اینکه آمپول رگام باید بزنم.دختر گلم نمیدونی چه حس قشنگیه دوران بارداری من که سعی میکنم از تمام لحظه هام نهایت استفاده رو ببرم.خدا رو شکر میکنم که تا الان بارداری آرومی داشتم . برای همه مامانها دعا میکنم نینی هاشون سالم دنیا بیان. بابا داود هم این روزها بیشتر بهت توجه میکنه همش لمست میکنه و تکوناتو...
6 ارديبهشت 1390

نیکا 4(هفته 27)

سلام مامانهای گل وگلابم. من از بابت این همه تاخیر واقعا متاسفم بله طبق گزارش قبلی که دادم من ۶ فروردین برگشتم خونمون و تنها سرگرمیم اینترنت و ارتباط با شما مامانهای عزیز بود که ناگهان یکی از قطعات کامپیوتر بنده سوخت و من موندمو نینی جون و تنهایی.بابای نیکا که از صبح تا شب سر کار بود و هر چی التماس میکردم هی میگفت چشم خانمم فردا درستش میکنم .خلاصه فردا همون و تموم شدن فروردین همون .امروز طی یه عملیات بلاخره بابایی تسلیم شد و ما در خدمت شما هستیم .از بعد عید تا الان تقریبا ۱.۵ کیلو اضافه کردم و هفته پیش که دکتر بودم گفت وزنت خوبه کلا از اول بارداریم ۳.۵ کیلو اضافه کردم و از این بابت خوشحالم .همه چی نینی جونم نرمال بود و دوباره آزمایش دا...
1 ارديبهشت 1390

نیکا 3(هفته 24)

سال ۱۳۹۰ بر همه شما مامانهای مهلبون مبارک سلام به مامانهای عزیزم هفته قبل عید شب ۳ شنبه که وقت دکتر داشتم رفتم و خدارو شکر نینی جونم از هر بابت کنترل شد و همه چیز خوب بود و باز دوباره باشنیدن صدای قلبش اشک شوق ریختم.الهی همه نینی ها سالم دنیا بیان طبق قراری که با بابایی داشتیم میخواستیم ۲۸ بریم شهر مادریم.اما یهویی شوهر خواهرم زنگ زد که چهارشنبه میام مشهد اگه میای حاضر باش .دیگه منم کفتم پس من میرم و شوشو خودش ۲۹ بیاد روز سه شنبه سرویس چوب نینی جونمو اوردن وایییییییییییی اینقده ناناس شده شب از ذوقمون با بابایی نیکا هر چی که تا الان خریده بودیمو چیدیم .اما عکسشو وقتی میذارم که تمام وسایلها کامل بشه.خلاصه من رفتم اونجا خواهری هم ...
6 فروردين 1390

نیکا 2(هفته 22)

  سلام مامانهای عسیس این هفته ۲۲ از وجود نیکای عزیز تو دلم میگذره این هفته عشق مامان تکوناش بیشتر شده .فردا وقت دکتر دارم واسه کنترل ۲۰ روز دیگه هم باید آمپول رگام بزنم نینی عزیزم این هفته تخت و کمد خوشملت میرسه وای نمیدونی چقدر هیجان دارم دیشب با بابا بیرون بودیم باز یه علوسک زنبور واست خریدیم. هر روز تو ذهنم قیافتو تصور میکنم.نمیدونی که با اومدنت تو دلم چقدر به رابطه منو باباکمک  کردی .دوست دارم دخمل عسیسم. پی نوشت:عشق کوچولوی ما نمیدونی با اومدنت چقدر زندگی منو بابا رو عوض کردی  دوستت داریم .دوستمان داشته باش ...
23 اسفند 1389

نیکا ۱(هفته ۲۱)

سلام مامان های عزیز این اولین پست دخمل عسیسمه البته یه کم دیر شد ولی بازم غنیمت.این هفته ۲۱ از وجود نیکا جونم تو دلم.از روزی که تکوناشو احساس میکنم وابستگی خاصی به این موجودی که هنوز ندیدمش دارم.واقعا احساس قشنگیه. از این هفته دیگه به فکر خرید سیسمونی هستیم.هفته پیش به سفارش مامانم با شوشو رفتیم واسه دخملم سرویس چوب سفارش دادیم که واسه ۲۵ آماده میشه .خیلی ذوق دارم تا بیاد.هفته پیش هم مامان جونی نیکا از سوریه کلی لباس آورده که واسم فرستاده.ایشالا اردیبهشت بقیه چیزارو میخریم. برای ۲۴ دباره باید برا کنترل برم.اصلا باورم نمیشه دارم نینی دار میشم .شبها از استرس خوابم نمیبره. پی نوشت:دختر عزیزم بدون از روزی که تو ...
23 اسفند 1389