ثمره عشقمون نیکا ثمره عشقمون نیکا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
ثمره عشقمون نویان ثمره عشقمون نویان ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
پیمان عشقمونپیمان عشقمون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

نیکا و نویان جوجه های نارنجی ما

نیکا 111

این روزهای من خیلی سخت میگذره خیلی سخت  طوری  که همش احساس میکنم مامان بدی برای شما ها هستم نیکا خیلی شیطون و صد البته لجباز شده اصلا به حرف گوش نمیده بعضی وقتها واقعا کم میارم به بابا میگم این بچه ها اگه دنیا دنیا اسباب بازی داشته باشن بازم وسط هال ولو هستن و البته رو اعصاب مامان جونشون این لجبازی ها با بودن نویان خیل تشدید میشه حالا خدا پدر مامانی رو بیامرزه که صبح و عصر 2 ساعتی نویان رو میبره خونشون و گرنه من نمیدونستم باید چیکار کنم وقت هایی که نویان خوابه از رو حرص بلند داد میزنی  تا بیدار بشه وقتی نویان خوابه میری رو تخت مامان میپری و خلاصه وقتی هم که طفلکی داره با...
11 ارديبهشت 1393

نیکا 110

از روزهایی  بگم که 3 تایی برامون میگذره از بعد از تعطیلات عید خدارو صد هزار مرتبه شکر نویان دل دردهای وحشتناکش تموم   شد و خوابش کاملا تنطیم شده و با خودم میخوابه و بیدار میشه   خیلی ملوس شده همش دوست داره یکی باهاش حرف بزنه و بعد مثل یه پیشی از خودش صدا در میاره و    بلند بلند میخنده طوری که نیکا هم دیگه یه خورده از حسادتهاش کم شده و با خندیدن نویان میخنده از همه بیشتر با نیکا ذوق میکنه خدارو شکر که دو تا دسته گلهام بچه های خوبی هستن خدارو شکر عزیزمی از      بعد از عید قرار بود ببرمت مهد ...
2 ارديبهشت 1393

نیکا 109

مامان مهربونم روزت مبارک خداوندا زیباترین لحظه ها را نصیب مادرم کن که  زیباترین لحظه هایش را به خاطر من از دست داده است. مامان گلم پیشاپیش روزت مبارک و من امسال بیشتر از هر سال سرشار از غرورم که خداوند مرا لایق مادری دو کودک زیبا کرد خدایا به خاطر اینکه منو لایق مادر بودن کردی شکرت ...
30 فروردين 1393

نیکا 108

دختر گل مامان امروز عیدی های شما البته با تاخیر رسید هم میز و صندلی جدیدت هم بسته آموزشی  صد افرینت موقعی که میز و صندلیت رو آوردن خیلی ذوق کرده بودی و همش میگفتی مامان متشکرم بسته آموزشیت هم بیشترش رو همراه انگلیسی هاش خودت بلد بودی و خیلی از این بابت بهت افتخار میکنم عزیزم و فقط بسته مربوط به شغل ها و حشرات و اعداد برات غریبه بودن که منم به نوبت اونها  رو رو در کمدت چسبوندم تا کم کم ملکه ذهنت بشه عزیزم از صبح که میز و صندلیت رسید همش تو اتاقت داری بازی میکنی و وقتی رومینا دخمل همسایه مون اومد بهش گفتی بیا نقاشی کنیم از نویان فسقلی بگم که این روزها خیلی بامزه و کنجکاو شده همش میخواد بشینه و ه...
20 فروردين 1393

نیکا 107

میدونم که مامان تبلی شدم واصلا فرصت نمیکنم ماهگرد نینی ها رو بیام آپ کنم بنا به تصمیم قبلی که گرفتیم روز 29 اسفند همراه خاله جون سمیرا رفتیم به ولایت مادری شما ساعت 4 صبح راه افتادیم و خدا رو شکر نویان اصلا تو راه اذیت نکردو و شما هم موقع  که جیش داشتی بیرون نمیرفتی و چون جا نداشتیم نشد که قصری شما رو بیارم تو ماشین  خدایی شد که خاله سمیرا قصری کیانا رو آورده بود و جنابعالی تا موقع صبحانه جیش  مبارک رو نگه داشتی و بعدش مجبور شدیم چادر بزنیم و صبحانه خوردیم و بابا هم املت معروفش رو تو اون هموای سرد درست کرد و راه افتادیم تقریبا 9 ساعتی تو راه بودیم و اخراش دیگه شما کلافه شدی و همش غر میزدی که...
20 فروردين 1393

نیکا 106

سلام سلام صد تا سلام خیلی از این ناراحتم که مثل قبل نمیتونم بیام و برای نینی هام خاطراتشون رو آپ کنم بیشتر از نیکا نویان ک.چولو تمام وقت متو گرفته و حتی با اینکه الان 18 اسفند میباشد من هنوز هیچ حرکتی برای خونه تکونی نکردم و کلی از این بابت ناراحتم همه میگن ناراحت نباش شما که عید نیستین بیخیال بعد از عید شروع کن اما من احتمالا فردا کارگر بگیرم و خودمو خلاص کنم کلا هفته پر مشغله ای داشتیم هفته پیش طی یک اقدام کاملا بی برنامه نویان رو بردیم برای ختنه بابا داود هم مرخصی گرفت و قرار شد شما پیش مامانی بمونی که باز موقع رفتن گریه هات شروع شد که الا و بلا منم میام من میخوام گوشم رو سوراخ کنم و از اونجا که 6 ماه که ما ...
24 اسفند 1392

نیکا 105

از هفته پیش که مهمونی رفتیم نویان صورتش شروع کرد به جوش زدن و خیلی گریه هاش زیاد شده بود همه میگفتن گرمیش کرده منم لباسهاشو کم کردم و روزی یه قنداق خوری ترنجبین حتی بهش دادم اما اصلا فایده نکرد کلافه شده بودیم تا اینکه چند روز پیش که خونه عمه بودیم باز به گریه افتاد و شوهر عمه تا دیدیش گفت بابا این بچه یه دردی داره ببرینش دکتر دیگه فرداش صبر نکردم و بردمش دکتر حالا نیکا خانم هم گیر داده بود که پیش مامانی نمیرم منم دلم درد میکنه منم میام دکتر خلاصه بساطی داشتم شانس منم همون روز بابا تا 8 شب بیرون کار داشت و دکتر تا 7 بیشتر نبود از یه طرف نویان گریه میکرد از یه طرف نیکا میگفت میام که میام منم که نمیتونم اشک...
3 اسفند 1392

نیکا 104

وای خدا 1 ماه اینترنت خونه قطع بود داشتم از بی اینترنت دیوونه میشدم اما خدا رو شکر دوباره اینترنتمون رو عوض کردیم و من سریع افتادم روی لپ تاپ از روزهای پر کارم بگم که نه خواب دارم نه خوراک درسته روزهای سختی رو داریم رد میکنیم از همه مهمتر نیکای عزیزم که سعی خودمون رو میکنیم احساس کمبود محبت نکنه با همه اینها دخترم بیشتر اسم حیوانات رو انگلیس میگه و رنگها رو هم بلده و هم فارسی و هم انگلیسی میگه  به خاطر اینکه به تو هم برسیم بیشتر وقتها داداش رو میزاریم خونه مامانی و شما رو میبریم بیرون این هم عکسهای جا مونده این 1 ماهه این ها  هم عکسهای ده روزگی داداشه نویان و بابا داود نویان جون...
28 بهمن 1392

نیکا 103

امروز وقت کردم و اومدم خاطره روز تولد نویان عزیزم رو بنویسم تا جمعه یه روز قبل زایمانم تمام کارهامو کردم و ساعت 7 همراه بابا داود و نیکا رفتیم درمانگاه که من آمپولی رو که خانم دکتر داده بود بزنم و از اونجا هم بریم خونه عمه جون که نیکا دورش شلوغ باشه و بیتابی نکنه خیلی استرس داشتم بر عکس زایمان قبلیم که خیلی آروم بودم این دفعه نمیدونم چرا با ترس شروع کردم قرار بود دو تا مامانی ها و عمه اینا شب همه خونه عمه جون دورت باشیم تا ناراحتی نکنی گل من خیلی بازی کردی و من و بابا شب قبل اول رفتیم و پرونده تشکیل دادیم و بهمون گفتن ساعت 6 صبح بیمارستان باشم و همراهم هم ساعت 8 بیاد اینم عکس مامان که منتطر بابا ج...
22 دی 1392