ثمره عشقمون نیکا ثمره عشقمون نیکا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
ثمره عشقمون نویان ثمره عشقمون نویان ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
پیمان عشقمونپیمان عشقمون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

نیکا و نویان جوجه های نارنجی ما

نیکا 102

سلام سلام صد تا سلام  شرمنده اصلا وقت آپ کردن ندارم فقط سریع یه خبری میدم و میرم نویان جونم در تاریخ 14/10/1392 در ساعت 8.45 صبح در بیمارستان جواهری تهران با 3.450 کیلو وزن و قد 49 و دور سر 35.5 صحیح و سالم اومد تو بغل مامانش اینم عکس یه روزگی نویان دو روزگی خیلی دوست دارم بیام و کامل همه چیزو بنویسم اما اصلا وقت ندارم از روز زایمانم هنوز استراحتی نداشتم فقط بگم که خدا رو شکر همگی خوب هستیم و خدا رو به خطر این فرشته دیگم خیلی شکررررررررررر میکنم با یه پست کامل بر میگردم بوسسسسسسسسسسسسسسسسس ...
22 دی 1392

نیکا 101

فقط 4 روز تا دیدن روی ماه نویان عزیزم مونده این 8 ماه یک طرف این ماه اخر واقعا دیر میگذره خدایا خودت کمک کن یه نینی سالم دنیا بیارم شبها از کمر درد اصلا خواب ندارم و اینا  همه فقط با دیدن یه نینی سالم جبران میشه خدایا به حق این شبهای عزیز هر کسی نینی دار میخواد بشه بهش یه نینی خوشگلو سالم  بده خدایا هر کس هر حاجتی داره روا کن الهی امین تمام کار هامو انجام دادم و ساک نینی هم آمادس دیگه چیزی نمونده که پسری از جمع فرشته ها جدا بشه و به زمین بیاد جمعه ایشالا ساعت 7 باید یه آ مپول بزنم بعدش چون خونه عمه نیکا نزدیک بیمارستانمه میریم اونجا تا نیکا 1 روزی مهمون عمه لیلا باشه و به هوای دختره...
10 دی 1392

نیکا 100

١٠ روزی میشد که اینترنتمون باز مشکل پیدا کرد و تو این روزهای حساس و اخر منو حسابی عصبی کرد فقط هفت روز تا دنیا اومدن نویان عزیزم مونده و من هنوز باورم نمیشه که جمعمون داره 4  نفره میشه نیکا هم دیگه حوصلش سر رفته و هر بار که میرم دکتر وقتی بر میگردم میاد جلو در و  با هیجان میگه مامان داداش رو اوردی؟ امروز اخرین جلسه دکترم رو هم رفتم و گفت که شنبه ساعت 5 صبح اینجا باش   با اینکه بار دومم هست اما استرسم نمیدونم چرا بیشتره شاید به خاطر اینکه میدونم قراره چه اتفاقی بیافته دیروز هم مامان بابای گلم اومدن تهران و تا اخر ماه هستن و اخر ماه هم شاید دو تا از  خواهر های عزیزم هم بیان ...
8 دی 1392

نیکا 99(29 ماهگی)

٢٩ ماهگیت مبارک عشق مامان عزیز دلم این فکر کنم اخرین پست ماهگردت قبل از این باشه که داداشیت بدنیا میاد اگر بتونم حتما پست 30 ماهگیتو قبل زایمانم میزارم عزیزم این روزها واقعا زندگی برام سخت شده تنها کاری که مجبورم و فقط به خاطر تو عزیزم یه غذایی درست کنم هفته پیش تکونهای داداشی یه خورده کم شد خیلی ترسیدم و دکترم که چکم میکرد گفت فقط ماه آخر باید استراحت کنی اما مامان جونم نمیشه از صبح که از خواب پا میشم بخدا تا 1 شب که میخوابم 80 در صدش برای شما بدو بدو میکنم یه سره خونه رو منفجر میکنی بابایی میگه نکن خانمم نکن یهو آخر شب همه رو جمع کن امااااااااااااااااااااااااااااا مگه من گوش میدم ...
14 آذر 1392

نیکا 98(کلاس باله)

حدود  دو ماهی میشد که دخمل همسایمون هی میگفت من از این هفته میرم کلاس باله اگه شما میخواین نیکا رو هم بیارین ثبت نام کنین منم دیدم نیکا خیلی علاقه به رقص داره بهش گفتم هر وقت دوباره رفتی بگو منم نیکا رو بیارم بلاخره بختش باز شد و دیروز رومینا کوچولو گفت ساعت 4 حاضر باشین که  بریم خودم کلی استرس گرفته بودم شما هم یه سره میگفتی مامان دامن تنم کن میخوام برم کلاس نانای موقع رفتن جیشتون هم رو کردین و رفتیم به سوی کلاس باله حدود 10 نفری بودن تقریبا از 4 ساله تا 12 ساله شما هم با دقت نگاهشون میکردی کلی هم خوشگل شده بودی من کلی بهت افتخار کردم عزیزم   خانم مربی تا شما رو دید گفت خ...
5 آذر 1392

نیکا 97

شنبه برای داداشی وقت دکتر داشتم و هفته 31 رو شروع کردم خانم دکتر زمان زایمان   رو 14 دی انتخاب کردن   وای از الان استرس گرفتم کلی کار و خرید دارم با وجود فرشته شیطونی چون شما   کارامو عین لاک پشت انجام میدم داداش شیطونت از یه طرف و کارهای مربوط به شما ا ز یه طرف دیگه   عزیز دلم نیکا جونم قربونت برم این روزها به وضوح احساس میکنم که احتیاج به آ موزش زیادی برای اون فکر خلاقت داری اما منو ببخش که به خاطر وضعیتم نمیتونم ب برمت کلاس قربونت برم هر چیز میگم عین بلبل تکرار میکنی و چند بار کلمه آب و بابا رو که برات نوشتم یاد گرفتی و دیروز داشتم کتاب میخوندم که شما هم طبق م...
2 آذر 1392

نیکا 96(28 ماهگی)

عزیز دلم ٢٨ ماهگیت مبارک دختر گل مامان دیگه بدون اینکه بهانه بگیری وقتی که  بیرون کار دارم یا میخوام برای چکاب داداشی دکتر برم لازم نیست گولت بزنم از خواب بیدارت میکنم و بهت میگم دارم میرم دکتر خودت لباس  میپوشی  و اسباب بازی که دوست داری بر میداری میری خونه مامانی و  فقط سفارش میکنی که برات چی بخرم قربونت برم که اینقدر عاقلی هفته پیش گهواره کوچولی هاتو شستیم و آوردیمش بالا کلی برات جالب بود و هر چی میگفتیم برای داداشه قبول نمیکردی  ما هم راحتت گذاشتیم تا باهاش بازی کنی   یه ٢ ساعتی توش نشستی و بازی کردی و دیگه برات تکراری شد و گفتی این...
18 آبان 1392

نیکا 95

عزیز دلم چقدر دلم برای اون روزهایی تنگ شده که حداقل تو هر ماه 10 پست برات مینوشتم بازم به خاطر شرایطم شرمنده حالا عکسها و کارهایی که تو خاطرم هست رو کم و زیاد مینویسم دختر گلم هر چی از شیرین زبونیهات بگم کم گفتم تقریبا از 23 ماهگیت کلا روان صحبت میکنی و جمله هارو کامل میگی هر شعری رو که برات میخونم برای بار دوم خیلی کامل منو همراهی میکنی و قصه کدو قلقله زن رو شبها که برات میگم یه بار هم خودت برام میگی قربونت برم عزیزم به نقاشی علاقه زیادی داری و مثلث و دایره رو کامل میکشی و از شکلها خورشید و کفشدوزک و چشم چشم دو ابرو رو کامل میکشی از اعداد هم 1 تا 10 رو کاملا درست میگی و دیروز در کمال ناباوری 12 رو هم گفتی .خداروشکر که هوشت ...
5 آبان 1392

نیکا 94(سیسمونی داداشی)

دختر گلم من همون موقع که متوجه بارداری مجددم شدم برای داداش شما هم یه وبلاگ ساختم اما واقعا نمیرسم هر دوتا رو آپ کنم مجبورم بعضی از پست های مربوط به داداشی رو اینجا بزارم امیدوارم از من ناراحت نباشی حدود 1 ماه پیش همراه زن عمو میترا رفتیم یه مقدار خرید کردیم و فقط یه سری چیزهای کوچک مونده که برای داداشی شما بگیریم این پست رو هم برای یادگاری میزارم خانمی قربونت برم که وقتی از خرید اومدیم اولش با ذوق میگفتی برای نیکاس اما وقتی برات توضیح دادم اولش یه کم گریه کردی بعدش دیگه قانع شدی و وقتی کشو لباسها رو چیدیم همش با ذوق میگی برای داداشمه لباس های تو خونه ای ست بیمارستانی که خیلی دوسش دارم و برای بیمارستانش خریدم ...
2 آبان 1392