ثمره عشقمون نیکا ثمره عشقمون نیکا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
ثمره عشقمون نویان ثمره عشقمون نویان ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
پیمان عشقمونپیمان عشقمون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

نیکا و نویان جوجه های نارنجی ما

نیکا120 (تولد آرمیتا جون)

دختر قشنگم چند تا مطلب جا مونده بود که امروز فرصت کردم بیام و برات آپ کنم عزیزم آناهیتا جون مامان آرمیتا زحمت کشیدن و یه تولد خیلی قشنگ برای آرمیتا جون توی شهر بازی امید شرق گرفتن  که تاریخش هم 1 شهریور ماه بود و شما رو هم لطف کردن دعوت کردن درست از روزی که بهت گفتم میریم تولد آرمیتا جون دیگه کچلم کردی و هی هر روز میگفتی پس کی میریم تولد آرمیتا تمام مشکل من نگهداری از نویان بود که خدارو شکر ساعتش طوری بود که بابا میتونست بیاد و نویان رو نگه داره و نها مشکل من این بود که بابا جون برای روز بعدش ساعت 9 صبح بلیطامون رو برای رفتن به مسافرت گرفته بودن یعنی وقتی خسته و کوفته از مهمونی میومدیم باید برای رفتن ب...
14 مرداد 1393

نیکا(119)

نویان عزیزم 6 ماهگیت مبارک نیکای خوشگلم 3 سالگیت مبارک 14 تیرماه پسر عزیزم 6 ماهت تموم شد و وارد 7 ماهگی شدی قند عسلم دقیقا 5.5 ماهگیت تونستی سینه خیز بری و در عرض 2 هفته سرعتت خیلی زیاد شده بطور کاملا مسلط میشینی و اصلا روروک رو دوست نداری فکر کنم همین روزها بخوای چهار دست و پا هم بری نسبت به اسباب بازی های موزیک دار عکس العمل نشون میدی و نیکا خانم باید اجازه بدن تا بتونی ازش استفاده کنی دقیقا وقتی از مسافرت برگشتیم خوردن فرنی و اب جوشیده رو شروع کردی و عاشق بیسکوییت مادر با شیر هستی نیکا خیلی باهات مهربون تر شده و خداروشکر باهات خوب رفتار میکنه خ...
16 تير 1393

نیکا 118(تولد 3 سالگی)

    میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلادتو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم دوروزگی نیکا جان از یه ماه قبل تولدت میخواستم برای امسالت یه تولد متفاوت بگیرم 1 سالگیت چون مشهد بودیم تولد کفشدوزکی با خونواده خودم برات گرفتم 2سالگیت چون نویان رو باردار بودم عزیزم زیاد نتونسستم کاری برات بکنم فقط چون تهران بودیم خونواده بابا داود و خاله سمیرا رو شام دعوت کردم برای همین امسال گفتم بهت خوش بگذره چی بهتر از اینکه با دوستای خو...
8 تير 1393

نیکا(117)تولد کیانا

یاز یه هفته قبل از اینکه بریم شمال خاله جون سمیرا برای 2 تیر برا کیانا جون توی مهد کودکشون تولد گرفته بود و مارو هم به مهد دعوت کرد خیلی خوشحال بودی و همش منتطر تولد کیانا بودی که بری مهدشون رو ببینی وقتی از شمال برگشتیم مامانی و بابایی هم اومدن تهران و تا یه هفته ای پیش من و جون سمیرا باشن از صبحش احساس کردم هم تو هم نویان سرما خوردین و کمی هم آب بینی تون نیومد ا ما خود درمانی کردم و بهتون شربت دادم اصلا حواسم به مهمونی نبود شبش هم که رفتیم خونه خاله شما دوتا اینقدر ماچ و بوسه و بغل همدیگه رو کردین که نگو آخر شب هم با گریه دوتاتون برگشتیم خونه فرداش که مامانی بهم زنگ زد...
4 تير 1393

نیکا 116(سفر شمال 3)

5 شنبه هفته پیش 21 خرداد طبق قرار قبلی با خانواده های 2 تاییمون راهی شمال شدیم البته ما 5 شنبه باید میرفتیم که سالگرد شوهر خاله بابا بود و از شنبه دوتا خانواده ها با هم و کنار هم ویلا گرفته بودن برای همین بابا گفت ما هم هم به مراسم میرسیم هم خودمون ویلا میگیریم 5 شنبه رفتیم  ساری خونه خاله بابا و و اونجا شلوغ بود و همه دختر خاله های بابا با بچه هاشون بودن شما هم که از خدا خواسته با نوه های خاله بابا که خیلی ازت بزرگترن بازی میکردی و نویان هم دست همه میچرخید و قتی  اونجا میریم من دیگه از نگهداشتن نویان راحت میشم بعداز ظهر وقتی رفتیم سر خاک نیکا با تعجب اونجا رو نگاه ...
30 خرداد 1393

نیکا 115(شمال 2)

نیکای گلم  35 ماهگیت مبارک نویان عزیزم 5 ماهگیت مبارک از 2 هفته قبل از تعطیلات هی از بابا میپرسیدم برنامت برای  تعطیلات چیه هی میگفت معلوم نیست معلوم نیست بعد از مسافرتی که به رامسر داشتیم و موقع برگشتن مریضی بدی که شما دو تا گرفتین گفتم دیگه با بچه مسافرت نمیرم اما زهی خیل باطل شما گوش ندین ما از این حرفها زیاد میزنیم روز 4 شنبه بعد از اینکه صبحانه خوردیم بابا داود یهو گفت تا من میرم ماشین رو تمیز میکنم حاضر بشین میریم شمال پیش دوستام هر چی من گفتن داود بیخیال گفت بیا بریم خوش میگذره ما هم که پایه سفر تو 1 ساعت آماده شدیم و البته با مامانی و بابای...
19 خرداد 1393

نیکا 114(سفر شمال)

روز جمعه بعد از تولد آرمیتا قرار بود خاله سمیه و دوقلوها بیان تهران و 2 شنبه با هم بریم رامسر و تنکابن ویلا عمه لیلا خاله جون اینا جمعه رسیدن تهران و شبش اومدن خونه ما اولش از ذوقت با بابا جون رفتی که نینی ها رو بدرقه کنی وقتی هلنا و هیلیا اومدن خونمون شبش از ذوقتون نمیخوابیدین و کل اسباب بازیها رو آوردین تو هال  از فرداش جنگ و دعوا ها سر اسباب بازی ها تمامی نداشت تو 3 روزی که مهمون داشتیم همش سه تایی تون با هم دعوا داشتین وقتی به خاله گفتم با این وضعیت شمال نریم بهتره قبول نکرد وگفت میریم خوش میگذره با اینکه سر آخرین مسافرت برام درس عبرت شد که تا شماها بزرگ نشین نرم جایی ولی بازم چمدون بستیم سه شنبه...
28 ارديبهشت 1393

نیکا 113(یه قرار وبلاگی)

روز 5 شنبه 18 اردیبهشت خاله آناهیتا مامان آرمیتا کوچولو زحمت کشیدن و چند تا از بچه های وبلاگی رو خونشون دعوت کردن وقنی به نیکا گفتم کلی ذوق کردو همش فکر میکرد بازم تولد ارمیتاس و همش میگفت کادو ببرم چون دعوت خاله یکم یهویی بود و منم اصلا فرصت نکرده بودم برم آرایشگاه به هوای اینکه بابا جون هم هست برای 5 شنبه دعوت خاله رو ok  کردم در کمال ناباوری بابا جون گفتن که از 10 تا 2 باید بره شرکت وایییی کلی عصبانی شدم آخه نویان میشد ببرم خونه مامانی اما هر دوتاشون رو نمیشد بزارم اونجا در ثانی نیکا هم باید خواب عصرش رو میکرد نویان رو که بردم خونه مامانی وقتی نیکا رو هم حمام کردم ناهارش رو دادم و اقدام به یه کا...
28 ارديبهشت 1393

نیکا 112

نویان عزیزم 4 ماهگیت مبارک نیکا گلم 34 ماهگیت مبارک نویان خوشگلم دیروز 4 ماهت تموم شد و وارد 5 ماهگی شدی  عزیزم امروز هم بردمت برای واکسن 4 ماهگیت که خداروشکر فقط اولش یه گریه کوچولو کردی و دیگه تا الان اذیتی نداشتی و الان هم لا لا کردی وزنت:7250 قدت :66 دور سر : 43 همه چیز خداروشکر خوب بود فقط برای قدت طبق منحنی رشدت یه کوچولو کم داشتی که اونم خانمه گفت تو 6 ماهگی که آوردین اگه خدای نکرده بازم کم بود بعد پیگیری کنین روز 13/2/1393 هم به طور کامل غلت زدی عزیزکم امروز که تو ماشین میرفتی با دقت همه جا رو نگاه میکردی و اصلا گریه هم نکردی پسرک ...
15 ارديبهشت 1393