ثمره عشقمون نیکا ثمره عشقمون نیکا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
ثمره عشقمون نویان ثمره عشقمون نویان ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
پیمان عشقمونپیمان عشقمون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

نیکا و نویان جوجه های نارنجی ما

نیکا 99(29 ماهگی)

٢٩ ماهگیت مبارک عشق مامان عزیز دلم این فکر کنم اخرین پست ماهگردت قبل از این باشه که داداشیت بدنیا میاد اگر بتونم حتما پست 30 ماهگیتو قبل زایمانم میزارم عزیزم این روزها واقعا زندگی برام سخت شده تنها کاری که مجبورم و فقط به خاطر تو عزیزم یه غذایی درست کنم هفته پیش تکونهای داداشی یه خورده کم شد خیلی ترسیدم و دکترم که چکم میکرد گفت فقط ماه آخر باید استراحت کنی اما مامان جونم نمیشه از صبح که از خواب پا میشم بخدا تا 1 شب که میخوابم 80 در صدش برای شما بدو بدو میکنم یه سره خونه رو منفجر میکنی بابایی میگه نکن خانمم نکن یهو آخر شب همه رو جمع کن امااااااااااااااااااااااااااااا مگه من گوش میدم ...
14 آذر 1392

نیکا 98(کلاس باله)

حدود  دو ماهی میشد که دخمل همسایمون هی میگفت من از این هفته میرم کلاس باله اگه شما میخواین نیکا رو هم بیارین ثبت نام کنین منم دیدم نیکا خیلی علاقه به رقص داره بهش گفتم هر وقت دوباره رفتی بگو منم نیکا رو بیارم بلاخره بختش باز شد و دیروز رومینا کوچولو گفت ساعت 4 حاضر باشین که  بریم خودم کلی استرس گرفته بودم شما هم یه سره میگفتی مامان دامن تنم کن میخوام برم کلاس نانای موقع رفتن جیشتون هم رو کردین و رفتیم به سوی کلاس باله حدود 10 نفری بودن تقریبا از 4 ساله تا 12 ساله شما هم با دقت نگاهشون میکردی کلی هم خوشگل شده بودی من کلی بهت افتخار کردم عزیزم   خانم مربی تا شما رو دید گفت خ...
5 آذر 1392

نیکا 97

شنبه برای داداشی وقت دکتر داشتم و هفته 31 رو شروع کردم خانم دکتر زمان زایمان   رو 14 دی انتخاب کردن   وای از الان استرس گرفتم کلی کار و خرید دارم با وجود فرشته شیطونی چون شما   کارامو عین لاک پشت انجام میدم داداش شیطونت از یه طرف و کارهای مربوط به شما ا ز یه طرف دیگه   عزیز دلم نیکا جونم قربونت برم این روزها به وضوح احساس میکنم که احتیاج به آ موزش زیادی برای اون فکر خلاقت داری اما منو ببخش که به خاطر وضعیتم نمیتونم ب برمت کلاس قربونت برم هر چیز میگم عین بلبل تکرار میکنی و چند بار کلمه آب و بابا رو که برات نوشتم یاد گرفتی و دیروز داشتم کتاب میخوندم که شما هم طبق م...
2 آذر 1392

نیکا 96(28 ماهگی)

عزیز دلم ٢٨ ماهگیت مبارک دختر گل مامان دیگه بدون اینکه بهانه بگیری وقتی که  بیرون کار دارم یا میخوام برای چکاب داداشی دکتر برم لازم نیست گولت بزنم از خواب بیدارت میکنم و بهت میگم دارم میرم دکتر خودت لباس  میپوشی  و اسباب بازی که دوست داری بر میداری میری خونه مامانی و  فقط سفارش میکنی که برات چی بخرم قربونت برم که اینقدر عاقلی هفته پیش گهواره کوچولی هاتو شستیم و آوردیمش بالا کلی برات جالب بود و هر چی میگفتیم برای داداشه قبول نمیکردی  ما هم راحتت گذاشتیم تا باهاش بازی کنی   یه ٢ ساعتی توش نشستی و بازی کردی و دیگه برات تکراری شد و گفتی این...
18 آبان 1392

نیکا 95

عزیز دلم چقدر دلم برای اون روزهایی تنگ شده که حداقل تو هر ماه 10 پست برات مینوشتم بازم به خاطر شرایطم شرمنده حالا عکسها و کارهایی که تو خاطرم هست رو کم و زیاد مینویسم دختر گلم هر چی از شیرین زبونیهات بگم کم گفتم تقریبا از 23 ماهگیت کلا روان صحبت میکنی و جمله هارو کامل میگی هر شعری رو که برات میخونم برای بار دوم خیلی کامل منو همراهی میکنی و قصه کدو قلقله زن رو شبها که برات میگم یه بار هم خودت برام میگی قربونت برم عزیزم به نقاشی علاقه زیادی داری و مثلث و دایره رو کامل میکشی و از شکلها خورشید و کفشدوزک و چشم چشم دو ابرو رو کامل میکشی از اعداد هم 1 تا 10 رو کاملا درست میگی و دیروز در کمال ناباوری 12 رو هم گفتی .خداروشکر که هوشت ...
5 آبان 1392

نیکا 94(سیسمونی داداشی)

دختر گلم من همون موقع که متوجه بارداری مجددم شدم برای داداش شما هم یه وبلاگ ساختم اما واقعا نمیرسم هر دوتا رو آپ کنم مجبورم بعضی از پست های مربوط به داداشی رو اینجا بزارم امیدوارم از من ناراحت نباشی حدود 1 ماه پیش همراه زن عمو میترا رفتیم یه مقدار خرید کردیم و فقط یه سری چیزهای کوچک مونده که برای داداشی شما بگیریم این پست رو هم برای یادگاری میزارم خانمی قربونت برم که وقتی از خرید اومدیم اولش با ذوق میگفتی برای نیکاس اما وقتی برات توضیح دادم اولش یه کم گریه کردی بعدش دیگه قانع شدی و وقتی کشو لباسها رو چیدیم همش با ذوق میگی برای داداشمه لباس های تو خونه ای ست بیمارستانی که خیلی دوسش دارم و برای بیمارستانش خریدم ...
2 آبان 1392

نیکا 93(مسافرت پاییزی)

ما بلاخره بعد 2 ماه دوری از این خونه مجازی برگشتیم خبر خیلی دارم از تولد بسیار خوش ارمیتا عسلی به بعد اینترنت ما دچار مشکل بود تا همین امروز یه خرده هم خودم دیگه سنگین شدم و مثل قبل نمیتونم بیام و برای نیکا عزیزم بنویسم خدمت خاله های محترم عرض کنم که 1 مهر ماه بعد تماسی که با مامان جونم داشتم مطلع شدم که همراه خاله ندا میخوان 2 هفته ای شمال گردی کنن از رامسر و رشت و لاهیجان و ماسوله بگیر تا گرگان و ساری علی رغم اینکه خیلی دلم میخواست از رامسر مامان عزیزم رو همراهی کنم اما به خاطر حجم کاری بالای بابا جون نشد بریم رامسر و 7 مهرماه به طرف ویلایی که تو خزر آباد بابا جونم گرفته بود رفتیم و بازم قرار شد بابا ما رو بزاره و خودش برگ...
1 آبان 1392

نیکا 91(از پوشک گرفتن)

خیلی وقته دیگه به خاطر تغییرات جدیدی که تو خونه ما پیش اومده کمتر وقت میکنم خاطرات شما رو ثبت میکنم اما عزیزم تا جاییی که بتونم خاطرات شما رو مینویسم و امیدوارم از دست من دلخور نباشی 3 روز تعطیلات رو قرار بود اول همراه عمو و عمه بریم تنکابن ویلا عمه که بنا به دلایلی نشد و از این بابت خیلی شرمنده تو هستم عزیزم که کلی بهت وعده و  وعید دادم خانمی برای همین چون پیش بینی کردیم که حتما جاده ها شلوغ میشه برای روز عید با خاله جون سمیرا قرار پیک نیک برای فشم گذاشتیم صبح جمعه ساعت 8.30 راه افتادیم و حدودا 10 یه جای خلوت و دنج پیدا کردیم  شما و کیانا کوچولو هم کلی بازی کردین و بهتون خوش گذشت و اما چند ...
28 مرداد 1392

نیکا 90

این روزهای من و دخملی خیلی سخت میگذره اخه چون هوا خیلی گرمه اصلا  نمیتونم جایی ببرمت چون واقعا کلافه میشیم هر دوتامون دیروز که اصلا دیگه کولر هم جواب نمیداد و من وقتی دیدم خوابیدی آروم اوردمت جلو پنکه اخه مامانی گناه داشتی ازکولر فقط باد گرم میومد تو هم که  فوق العاده گرمایی هستی بعد از اینکه از خواب بیدار شدی با هم یه حموم یا بهتر بگم آب بازی دلچسب رفتیم که کلی بهت خوش گذشت و البته این شده کار هر روز مون به خاطر وضعیت جدید بنده هم علی رغم میلم که امسال کلی نقشه داشتم  دوتایی بریم استخر نمیتونم استخر ببرمت و به حموم خونه فعلا اکتفا کردیم عافیت باشه عزیزم قربونت برم که باز...
6 مرداد 1392

نیکا 85(یه خبر خیلی خیلی غیر منتظره)

خدایا نمیدونم چیکار کنم ما تصمیم داشتیم یه همچین پروژه ای رو داشته باشیم اما نه الان حداقل 4 سال دیگه اما نمیدونم خواست خدا بود نمیدونم اما به هر حال عزیزم به جمعمون خوش اومدی این گل رو هم بابا به همین مناسبت تقدیم بنده نمودن عزیزم هنوز تو شوک هستم اما بابا میگه حتما خواست خدا بوده و ایشالا که قدمت برامون خیر باشه ...
27 تير 1392