ثمره عشقمون نیکا ثمره عشقمون نیکا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
ثمره عشقمون نویان ثمره عشقمون نویان ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
پیمان عشقمونپیمان عشقمون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

نیکا و نویان جوجه های نارنجی ما

نیکا89(این روزها )

یعنی اگه ساعت 1 شب بشینی کلی داستان و هیجان و عکس بزاری تو مطلبت و وقتی دکمه send  رو میزنی eroor بده شما باشی چیکار میکنی ؟خدا وکیلی دیگه حسی براتون میمونه دوباره همه مطلب رو بنویسین؟ اما چیکار کنم که مادر هستم و دلم نمیاد خاطرات عسلکم رو ننویسم پس میریم برای بار دوم مینویسیم  دیشب برای بار دوم تمام سفرمون رو نوشتم و سیو کردم و وقتی اومدم نگاه  کردم وای خدای من بازم سیو نشدددددددددددددددددددددددددددد نمیدونم چرا نینی وبلاگ چند روزی که مارو خیلی اذیت میکنه بنابراین فعلا از روزهای دخملی مینویسم تا سفرنامه مون رو سر فرصت دوباره تایپ کنم دختر نازم این روزها از نطر رفتاری میتونم بهتون نمره ٢...
23 تير 1392

تولدت مبارک

تولدت مبارک من 2 ساله شدم   این هم عکس دخملی در صفحه امروز نینی وبلاگ عزیز دلم نیکا به سرعت باد و چشم بر هم زدنی 2  سالت تمام شد و من در عجبم که دختر کوچولوی ناتوان من به این سرعت بزرگ شد و به زیبایی با ما صحبت میکنه کارهای روزانشو انجا میده و و ما همیشه از داشتنش به خودمون میبالیم عزیز دلم امسال خیلی دوست داشتم مثل پارسال برات یه تولد تم دار بگیرم اما نشد و به خاطر فرشته کوچولویی که خداوند مهربون دوباره به ما داد نتونستم یه تولد حسابی برات بگیرم عزیزم برای همین امسال یه تولد خودمونی که فقط فامیل های باباجون و خاله جون سمیرا بودن رو برات گرفتم و زحمت مهمونی هم افتاد گرد...
16 تير 1392

نیکا 87

٢٣ ماهگیت مبارک قند عسل   عزیز دلم تا تولد 2 سالگیت چیزی نمونده و من مبهوتم از اینکه انگار همین پارسال بود  که با دوق تمام برای تولدت کلی کفشدوزک درست میکردم وای که چه قدر زود میگذره این پست برای روز 15 خرداد عزیزم اما چون به امید خدا داریم سه شنبه میریم سفر و   من و شما احتمالا تا اخر ماه تو مسافرت باشیم واونجا اینترنت وایمکس من متاسفانه  پوشش نداره شاید نتونم اپ کنم برای همین این پست رو برای تبریک 23 ماهگیت میزارم نیکا در 23 ماهگی همچنان 12 عدد مروارید زیبا داره و رویه غذاییت هم مثل قبل کم قربونت برم به هیچ کدوم از میوه های این فصل غیر هندونه که به قول شما اند...
11 خرداد 1392

نیکا 86

جمعه مصادف با 3 خرداد تولد حضرت علی مامان جونم راهی خونه خدا شدند و  بابا ی مهربونم به خاطر ناراحتی قلبیشون از رفتن همراه مامانم جا موندن 16 خرداد هم به سلامتی برمیگردن و ما هم تصمیم به رفتن به ولایت رو داریم خیلی دلم برای خونه پدری تنگ شده اون حیاط بزرگش با سبزی هایی که بابا جونم تو باغچه خونه جا میده و امسال برای دیدین مامان میریم و بابا مجبوره برگرده ومن همراه نیکا یه 2 هفته ای میمونم و خودمون برمیگردیم خیلی دلم برای خواهر ها و نینی هاشون تنگ شده عزیزم نیکا قدر تک تک این روزها رو بدون روزهای بیخیالی و پراز آرامش روزهایی که با این تورم وحشتناک اقتصادی ما نهایت سعیمون رو میکنیم در حد توانمون...
6 خرداد 1392

نیکا 84(نمایشگاه کتاب)

از هفته گذشته که نمایشگاه کتاب شروع شد خیلی جدی تصمیم گرفتم که به خاطر نیکا حتما امسال رو برم نمایشگاه تا نیکا هم بتونه از غرفه کودک دیدن بکنه و بتونم نرم افزارهای لازم رو براش خریداری کنم بلاخره این 5 شنبه بختش باز شد و همراه باباجون عصر 5 شنبه راهی نمایشگاه شدیم و به خاطر اینکه ما رو اذیت نکنی کالسکه شما رو هم بردیم بر عکس همین امروز ظهر نخوابیدی و موقع رفتن توی ماشین خوابت برد و وقتی رسیدیم تو پارکینگ تا گذاشتمت تو کالسکه جیغت هوا رفت و سوارش نمیشدی بماند که با چه مکافاتی بلاخره نشستی و ما پیروز مندانه راهی غرفه ها شدیم.خدارو شکر با دیدن اون همه نینی و کتاب داستان سر ذوق اومدی و اخلاغت خوب شد و خصوصا که وقتی از غرفه بان...
22 ارديبهشت 1392

نیکا 83(مهمونی)

22 ماهگیت مبارک عزیزم   بزرگتر شدنت رو به چشم نظاره گر هستم اما   به دلم باورش برایم سخت است هفته گذشته 3 شنبه هوا خیلی خوب و بهاری بود برای همین با دخملی تصمیم گرفتم برای اولین بار بدون ماشین و با وسایل نقلیه عمومی برم خونه خاله جون برای همین با خاله هماهنگ کردم و اونم گفت تا 12 میرم و کیانا رو از مهد میارم زودی بیاین که منتظریم دوست داشتم بدون داود بیرون رفتن رو یه بار هم که شده تجربه کنیم و ببینم مامانهای دیگه چطوری با بچه هاشون تنها بیرون میرم .خداروشکر توی تاکسی و اتوبوس اصلا اذیت نکردی و تو اتوبوس کلی ذوق میکردی و همش میگفتی اتوبوس اتوبوس موقع کارت کشیدن و پول دادن هم شما همش میخو...
15 ارديبهشت 1392

نیکا 82 (روز مادر)

مادر عزیزم پیشاپیش    روزت مبارک   ا مسال دومین سالیه که خودم هم لقب زیباترین واژه هستی رو تونستم از خدای مهربون هدیه بگیرم دختر عزیزم مقام مادر بسیار بالاتر و با ارزش تر از اینهاست مادر در واژه بسیار راحت گفته میشه اما در عملللللللللللللللللللل خیلی خیلی مقام بالایی هست دخترم هیچ وقت هیچ وقت دل مادرتو نشکون نمیدونی من تا خودم مادر نشدم اسم زیبای مادرم رو درک نکردم الان که خودم مادر هستم میفههمم که چروک های دست لطیف مادرم همش و همش به خاطر خون دل خوردن برای بزرگ شدن ما بوده الان که مادر شدم معنی دل دلواپس مادرم رو وقتی ثانیه ای دیر به خونه میرسیدم رو میفههم. دخترم : برگ گلم توی دنی...
11 ارديبهشت 1392

نیکا 82(چکاب سالیانه)

چند وقتی بود که هر جا میرفتیم یا هر کسی ما رو میدید اولین چیزی که با دیدن نیکا بهم میگفتن این بود که وای دخملتون چه قدرریزه میزس.اینقدر این حرفها تکرار شد تا به این نتیجه رسیدم که بعد 5 ماه که اخرین بار پیش دکتر مشهدت چکاب شدی و گفتش که چیزی نیست باز گفتم ببرمت چکاب تا بابت رشدت خیالم راحت باشه. دکتر تهرانت که وقتی دنیا اومدی پیشش میرفتیم آقای گرگانی بود که شانس من همون روز رفته بود امریکا و جانشینش اقای قاضی حسینی بودن که البته همه ازش راضی بودن.نوبت گرفتم و رفتیم آقای فوق العاده مهربون و مودبی بودن و برای شنیدن حرفهام کلی وقت گذاشتن اما نیکا خانم طبق معمول با دست زدن اقای دکتر بهش جیغش رفت هوا و کلی گریه کرد. آقای دکتر گفتن اول پس...
8 ارديبهشت 1392

نیکا 80

بعد از اینکه از مسافرت برگشتیم حالا نوبت دید و بازدید نوروزی بود که به اتفاق نیکا خانم بریم که امسال با وجود اینکه شما خیلی شیطون شدی این مرحله از به جا اوردن سنت ما کار خیلی سختی بود . جمعه هفته پیش رفتیم خونه خاله جون سمیرا که تا رفتیم و چشم شما به کیانا کوچولو افتاد شروع کردین به شیطنت و همش شیرینی وشکلات ها رو حیفو میل میکردین تو این هفته پر ماجرا من بیچاره که چیزی از مهمونی ها نمیفهمیدم چون همش باید شما رو کنترل میکردم توی 1 ماه اخیر علاقه فراوونی به شکلات پیدا کردی و کلی اعصا ب من سر همین قضیه داغونه سه شنب هم خونه عمه لیلا دعوت بودیم که همزمان شد با تولد دخمل عمه کوچکتر که به همین مناسبت یه کیک خریدیم و بردیم برای سان...
26 فروردين 1392

نیکا 22

                                           3 ماهگیت مبارک                 دخمل نازم امروز رفت تو 4 ماه و باورش برای ما سخته که 3 ماهه که یه خونواده کامل شدیم .خدارو شکر فردا هم باید ببریمت شنوایی سنجی گلم دیروز مامان جونم اینا به اتفاق بابا که از بیمارستان مرخص شدن همش یه شب اومدن  و دیروز رفتن و ما دوباره تنها شدیم صبح هم با هم رفتیم...
20 فروردين 1392